-
عکس برگردان می خریم
شنبه 19 دیماه سال 1388 12:58
باورتان می شود در اوج عصر دیجیتال و تکنولوجی(!)، دو عدد انسان تحصیل کرده و عاقل و بالغ و بلا نسبت شما با شعور، بهترین عکس های زندگی شان را فقط در لپ تاپ بی شعورشان (لازم به ذکر است که من اصلا هم بی ادب نیستم و بی ادب جد و آباء خودته که نمی دونی "بی شعور" در اینجا یک صفت واقعی برای جسمی مثل لپ تاپه!)ذخیره...
-
خیلی مهم
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 17:24
این روزها خواب بعد از ظهر خیلی به من می چسبد.خصوصا وقتهایی که روزبه هم خوابش عمیق می شود و می توانم یک چرتکی بزنم.اگرچه خواب من مثل چینی بند زده شده این روزها،ولی باز هم نمی توانم به همین راحتی از آن بگذرم. پس ببین طرف چقدر آدم مهمی بوده که چرت عصرگاهی بند زده ی عزیزتر از جانم را فدایش کردم!این آقا آنقدر مهم بود که من...
-
بار دوم
شنبه 11 خردادماه سال 1387 00:33
صبح روز چهارشنبه،هواپیمایی به مقصد آمستردام از فرودگاه امام خمینی پرید و این دومین باری بود که من به بدرقه یک مسافر پرواز آمستردام می آمدم.فکر نمی کنم هیچ وقت،بازه زمانی این دو دفعه از یادم برود.....اصلا شاید به یک معیار مقایسه تبدیل بشود برای من.مثلا وقتی با خودم،دارم به خودم فکر می کنم؛به این نتیجه برسم که از آن...
-
خوشبختی
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 19:51
آینه بخار گرفته حمام را با کف دست پاک می کنم.تنها چند ثانیه فرصت دارم؛یعنی تا دوباره بخار نگرفته، تا شکلک درآورم، eeee کنم و ye ye ye ye ye! نمی دانم به خاطر شوک سوزنی این رشته های تیز ِ آب است که روی شانه های برهنه ی روحم فرو می ریزد،به خاطر کِیفی است که از استنشاق بوی این شامپو بهم دست داده ،یا به خاطر مرغ سوخاری...
-
برای تو که خیلی ماهی
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1387 12:03
سال، نو می شود و تو ای آرزوی کهنه؛اسمت را گذاشتم روی ماهی عیدم تویی که چند ماهی می شود در تُنگ تَنگِ دلشوره ام داری جان می دهی و چشمانت که گمان می کنم به سبزه ها رفته باشد(بس که خیره مانده ای بهشان) دارد می پژمرد!
-
سنتوری
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 15:40
سلام آقای مهرجویی. حالتون خوبه آقای مهرجویی؟ با عرض شرمندگی باید عرض کنم من سنتوری رو دیدم آقای مهرجویی! اینم شماره حسابمه: ۰۳۰۱۶۷۶۷۱۴۰۰ ،آقای مهرجویی. اگر وجدان دارید(و یا حداقل برای افه فرهنگ سازی و ظاهر سازی و اینا) لطفا همین حالا،قبل از اینکه پلیس خبر کنم،خودتون برید و مبلغ چندهزار تومن به حسابم واریز کنید آقای...
-
!
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 16:33
من فکر می کردم شاید او شاید او فکر می کرد،من ولی عجبا که بدون شاید...بی شک....قطعاً....حتماً...مطمئناً...of course....certainly....و صد البته؛ هر دو تایمان!
-
فلسفه گریستن
جمعه 28 دیماه سال 1386 16:31
امروز تاسوعاست.روضه خوانها روضه آب می خوانند و سقا؛ و مردم گریه می کنند.ضجه می زنند.یکی برای آب،یکی برای تشنگی و عطش اهل حرم،یکی برای خودش و وامی که درست نشد،یکی برای "یا اخا "گفتن عباس ،یکی برای برادرش که پارسال مرده است،یکی برای زخمهای عباس،یکی برای پای خودش که خواب رفته است،یکی برای گوشواره رقیه،یکی برای...
-
لالایی
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 12:14
درست نمی دانم چند تا لالایی بلدم.۱۰ تا؟ ۲۰ تا؟....شاید هم بیشتر.کم بیاورم اگر،کتاب لالایی های ثریا قزل ایاغ هست ولی.با بیشتر از صد تا لالایی که روزگاری مادران ِ مادران ِ مادران ِمادرانمان کنار گهواره مادران ِ مادران ِمادرانمان می خوانده اند،شاید. ولی زیاد مطمئنم که یک لالایی را خوب می دانم....... با حسرت نگاهش می کنم...
-
آدم برفی
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 15:37
زبان برف بند آمده است دیگر از این همه زشتی.از این همه کثیفی و چرک مردگی زمین.از این همه آشفتگی و غرولند آدمها.چه بد که فرض محال،محال نیست و چه خوب که هرچه تلاش می کنم هیچ تصویری از رقصیدن خدا توی ذهنم نقش نمی بندد و دلم خوش می شود که تئوری فوق را سوسک کرده ام!...واقعا شانس آوردم. وگرنه باید کار و زندگی ام را ول می...
-
رنگین کمان
سهشنبه 13 آذرماه سال 1386 23:07
ابر چشمهایم سوراخ می شود.باکی ندارم ، که زیر باران ایستاده ام که به عابران می گویم تَری ِباران است. دوباره نوبت امتحان من رسیده است و حیف که به تو قول داده ام تا آخرین قطره،خیس شوم.کاش زبانم می شکست و قول نمی دادم اینبار! صاحب رنگین کمان! به خودت سوگند که بارها و بارها حرف مرا نشنیده گرفته ای....عجبا اینبار که...
-
یک مشکل کوچک
شنبه 10 آذرماه سال 1386 18:10
این سکوت سرد و استخوان سوز نیمه شب،جان می دهد برای نشستن کنار شومینه و این شعله های زبان دراز ودریده شومینه،دل دل می کند برای سوزاندن کاغذ های شعرآگین و این کاغذ های چشم سفید که هنوز بیدارند و پایشان را گذاشته اند روی میز،تنشان می خارد برای سیاه شدن و خط خطی شدن همه چیز مهیاست..... فقط یک مشکل کوچک وجود دارد و آن...
-
علی آبادی،ققنوس زمانه
یکشنبه 13 آبانماه سال 1386 10:10
تقصیر ما نیست... هیچ ربطی هم به سیستم غلط مدیریتی ما و خدای نکرده به دستهای پشتپرده و اینجور چیزها ندارد. اصلا انگار ناف این «فوتبال» را با تعلیق و هول ولا بریدهاند. چه آن زمانیکه پیر و جوان، یک هفته چشم میمالیدند که ظهر جمعه از راه برسد تا با «فوتبالیستها»ی ژاپنی در جعبه جادویی، تجدید دیدار کنند، دست آخر هم...
-
چگونه یک پست ننویسیم؟
شنبه 12 آبانماه سال 1386 16:16
قیصر امین پور،درگذشت...؛برایش گریه کردم. نیمی از برگهای گلدان اتاقم در اثر سهل انگاری من در باز گذاشتن شوفاژ،زرد شد.....؛توی خانه دو ساعت عزای عمومی اعلام کردم . سردبیر،آمد توی اتاق محل کارم و داد زد سرم.....؛بهتر است چیزی نگویم درباره اش. تا فیها خالدون مادربرد و هارد کامپیوترم سوخت......؛سر دلم کمی سوخت. ...و من...
-
پایان سریال اغماء لو رفت!
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 19:50
اینکه چرا اسم هیچ کدام از برو بچز حاج یونس فتوحی که موهایش را توی سجاده سفید کرده و یک رکعت نماز قضا ندارد،یک اسم مذهبی نیست و مردی با این میزان از اطلاعات مذهبی چرا نباید اسم یکی از دوپسرش را بگذارد علی یا محمد،و یکی از دو دخترش را فاطمه یا زینب؛ با اینکه چرا حسن فتحی و گزینشگر بازیگران میوه ممنوعه اینقدر راحت طلب...
-
داستان چند تار مو
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 16:12
نشسته بودم روی صندلی سبز رنگی که با دکور چوبی و نیمه مدرن پیرامونش همخوانی داشت ولی با ساختمانهای قدیمی و فرسوده بیمارستان امام خمینی،نه!بخش عفونی تقریبا آخرین ساختمان پیکره بیمارستان بود و تابلوهایی که رویشان نوشته شده بود "مرکز تحقیقات ایدز"،آدم را به منتها الیه ساختمان راهنمایی می کرد.انگار همه چیز دست به دست هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 20:43
یتیمی کنج نخلستان ،نشسته اشک می ریزد علی خوابیده در بستر وَ دیگر برنمی خیزد امشب خورشید کعبه در کوفه غروب می کند و سرخی غروبش را تا همیشه ی تاریخ در آسمان قلب عاشقانش به یادگار می گذارد. به خدای کعبه،که رستگار شد....... که رستگار بود.......
-
پادشاه فصل ها پاییز
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 22:42
هر سال بعد از اینکه اولین برگ زرد از شاخه از نفس افتاده درختی،رقص کنان به زمین می افتد؛شکوفه خاطره ای بر شاخه تازه نفس احساسم می شکفد.شاخه ای که از آن ِ درختی در اعماق دلم است و هر سال،بهارش را با پاییز شروع می کند. نه....این ناهنجاری ژنتیکی باغ من هیچ ربطی به سخن شاعر ندارد...گرچه او حق گفته است: شاعر نشدی،وگرنه می...
-
فشار قبر
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 10:44
همیشه توی گوشمان خوانده بودند که فلسفه روزه داری در ماه رمضان ، درک تشنگی و گرسنگی روز قیامت است.....همدردی با فقرا و تهی دستان .....حفظ سلامتی و از این قِسم حرفهاست. ولی امروز صبح،حس کردم چون فیلسوفی شده ام که از بحر مکاشفت باز گشته و اصلا هم ،چون به درخت گل رسیده دامنش از کف نرفته!! من، امروز،در چهارمین روز از ماه...
-
گربه ها هم روزه می گیرند
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 00:44
سر کلاس زیست شناسی،همزیستی مسالمت آمیز،برای من واژه غریبی نبود.برای من که همیشه یک جانور،دَم دستم بود توی خانه.حیاط ما بزرگ نبود،ولی شباهتی زیادی به حیاط خونه مادربزرگه داشت و ما،اهالی خانه،همگی نقش مادربزرگه را ایفا می کردیم در این حیاط. اگر حمل بر فحش و ناسزا نباشد،می توان گفت:حیوانات ما ،هر کدام،یک پا آدم بودند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 12:23
سَرم را گذاشته ام روی یک بالش نرم،و به تمام آنهایی می اندیشم که بالششان از جنس خاک است.یخ می کنم یکهو.....پشتم مور مور می شود...پتوی لطیفی را می پیچم به خودم و ناخودآگاه به یاد آنهایی می افتم که رواندازی ندارند به جز سنگ لحد....به جز سیمان....و به جز یک سنگ قبر قشنگ که رویش حک شده<جوان ناکام>....به آنها فکر می...
-
خدا تو رو ببخشه....
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 18:52
همیشه از پشت صفحه جادویی دیده بودمش.از نزدیک که دیدمش،توی دلم گفتم:جان می دهد برای پست تازه ات!علی الخصوص برای اینکه مطلع این شعر سهراب را دستکاری کنی و بچسبانی تنگ پستت: سپید بود و از اهالی امروز! کمی لاغرتر و خیلی روشن تر از آنچه بود که از تلویزیون دیده بودم.وارد ساختمان که شدیم،همه جا تاریک بود.تاریک و ساکت.ساکت و...
-
با تأخیر:زده ام فالی و فریادرسی می آید
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 12:42
صلوات می فرستیم و آخرش: و عجّل فرجهم......اما از روی عادت دعای فرج می خوانیم.....و دعای عهد.....اما به امید ثواب،بهشت و نه برای ظهور منجی.خیلی وقتها یادمان می رود که خدا عارف عاشق می خواهد،نه مشتری ِ بهشت! هر جمعه غروب که می شود دلمان می گیرد،اما نه از درد فراق؛که از خیال آمدن شنبه.....شروع دوباره کار....هجوم...
-
نه تکرار زدگی!
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 15:02
در مدتی که دچار غیبت صغرا شده بودم، آنقدر روزهای مختلف و رنگارنگی داشتم که دلم برای یک اپسیلون استراحت و بازگشت به روزهای تکراری لک زده بود!! در این ده دوازده روز،هیچ دو روز ِ شبیه به همی نداشتم و خیالم راحت راحت بود که مسلمانم!(در این جمله از صنعت تلمیح استفاده شده.همانی که از حدیث یا آیه ای در نوشته استفاده می...
-
تکرار زدگی
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 14:57
انگار بدجوری عادت کرده ایم به این زندگی ماشینی سربی....به این روزهای هماره سرمه ای .دیگر هیچ چیز شوکه مان نمی کند. به ندرت شگفت زده می شویم.حتا از شنیدن خبر تکه تکه شدن نوزادی به دست مادر خویش... ...حتا وقتی به یقین می رسیم یک عمرتوی مدرسه معنای ترمیم را اشتباهی کرده بودند توی کله مان....وقتی کلمه ها و ترکیبهای تازه...
-
امشب بیدار بمانید......
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 10:16
امشب بیدار بمانید و شاهد شهاب باران زیبای برساوشی باشید........ ....هی شما،آقا،خانوم،هی.....حتا اگر با این سوژه حال نمی کنید،بد نیست امشب چند دقیقه ای به آسمون خیره شید و به یقین برسید که طرز تفکر اشتباهی داشتید....چون با دیدن شهاب های فله ای،حتما حالشو می برید..... امشب،اوج و یا به قول آلمان رفته ها پیک ِ بارش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 مردادماه سال 1386 02:29
اشکهایش را دیدم...........قندیل بسته در قهقه ی سرد خنده هایش...... و غرور ترک خورده اش را که همچون سیالی از لابه لای لرزش انگشتهای سردش،سر می رفت... ناخوداگاه یاد بار دیگر شهری که دوست می داشتم ِ نادر ابراهیمی افتادم: هلیا؛ترس سوغات آشنایی هاست....ما از آنان که نمی شناسیمشان،هرگز نمی ترسیم..... همیشه دلم می خواست هلیا...
-
روز خبرنگار
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 17:40
داشتم با خودم فکر می کردم شاید در حال حاضر، خبرنگار تنها کالایی باشد که به صورت فله ای از کشور چین به بازار تمام کشورهای دنیا صادر نمی شود! پس حالا حالاها می توانیم با خیال راحت لپ لپ بخریم و مطمئن باشیم که درون آن به جای جایزه، یک عدد خبرنگار نچپانده اند . خبرنگاری یکی از آن شغل هائیست که از دور دل می برد و از دور و...
-
آسمان خراش های ایرانی در المپیک
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 11:40
بچه غولهای تیم ملی بسکتبال،با اقتدار و افتخار توانستند جواز حضور در مسابقات المپیک ۲۰۰۸ پکن را از آن خود کنند.در پاسخ به این همه تلاش،چه می توان کرد؟می توان اشک شوق ریخت؟ می توان به قلنبه شدن عواطف ناسیونالیستی بسنده کرد آیا؟شاید هم می توان به اندازه مسافت اینجا تا آنطرف خیابان از دست فدراسیون فوتبال و کسانی که آنرا...
-
آرزو باران ِ برساووشی!
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 01:27
مردی را می شناسم که در آسمانها سیر می کند....او همه چیز را از زاویه دید لوله تلسکوپش می بیند.حتی زمین را.حتی آدمها را.هر وقت که می بینمش از خودم می پرسم:یعنی صورت من را چه شکلی دارد می بیند الان؟ آیا به نظرش صورت من شبیه صورت فلکی خوشه پروین است؟یا شبیه صورت فلکی دب اکبر؟!! او یک تلسکوپ دارد این هوا!و یک سه پایه که یا...