یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

رنگین کمان

ابر چشمهایم سوراخ می شود.باکی ندارم ، که

زیر باران ایستاده ام

که به عابران می گویم  تَری ِباران است.

دوباره نوبت امتحان من رسیده است و حیف که به تو قول داده ام تا آخرین قطره،خیس شوم.کاش زبانم می شکست و قول نمی دادم اینبار!

صاحب رنگین کمان!

به خودت سوگند که بارها و بارها حرف مرا نشنیده گرفته ای....عجبا اینبار که شنیدی،این سوگند دارد گند می زند به زندگی ام!

نمی دانم خودم را گول می زنم یا دلداری می دهم....نمی دانم.ولی زمزمه می کنم:<رنگین کمان،از آن ِ کسیست که تا آخرین قطره،زیر باران ایستاده است>

  

 

یک مشکل کوچک

این سکوت سرد و استخوان سوز نیمه شب،جان می دهد برای نشستن کنار شومینه

و این شعله های زبان دراز ودریده شومینه،دل دل می کند برای سوزاندن کاغذ های شعرآگین

و این کاغذ های چشم سفید که هنوز بیدارند و پایشان را گذاشته اند روی میز،تنشان می خارد برای سیاه شدن و خط خطی شدن

همه چیز مهیاست.....

فقط یک مشکل کوچک وجود دارد و آن اینکه:

 من سالهاست که دیگر شعرم نمی آید!!