یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

خوشبختی

آینه بخار گرفته حمام را با کف دست پاک می کنم.تنها چند ثانیه فرصت دارم؛یعنی تا دوباره بخار نگرفته، تا شکلک درآورم، eeee کنم و ye ye ye ye ye!

نمی دانم به خاطر شوک سوزنی این رشته های تیز ِ آب است که روی شانه های برهنه ی روحم فرو می ریزد،به خاطر کِیفی است که از استنشاق بوی این شامپو بهم دست داده ،یا به خاطر مرغ سوخاری هاییست که دیشب با حسین توی سوپر استار خوردیم و بعدش هم رفتیم جمشیدیه کمی چرخیدیم،یا به خاطر هر چیز دیگر، که یکهو احساس می کنم چقدر خوشبختم!

یک ترانه بی معنی که نمی دانم  مصرع بعدی اش چیست می خوانم و به این فکر می کنم که چه خوب شد خواننده نشدم!دمپایی های حمام را در می آورم و مثل بالرین ها دور خودم فر می خورم تا کیفم بیشتر شود.

....با حوله حمام،یکراست می روم پشت پنجره و حس خوشبختی ام دو چندان می شود.کفترها برای سومین روز متوالی،باقالی پلوهایی که از مهمانی پس پریشب زیاد آمده بود و من برایشان ریخته بودم پشت پنجره تا حسین غرغر نکند که بعد از یک مهمانی باید تا یک هفته غذای مانده بخوریم؛را با اشتها خورده اند.

سشوار را روشن می کنم.تلفن زنگ می زند ولی دوست دارم صدایش را نشنوم.خب سشوار روشن است مثلا!تلفن می رود روی پیغامگیر.فقط می شنوم که صدا،صدای صاحبخانه مان است ،نمی خواهم حس تر خوشبختی ام را خشک کند .

غروب زنگ می زنیم بهش.می گوید ۱۵ میلیون تومان به کرایه خانه اضافه کنید.آنهم نه به صورت رهن.اجاره می خواهد.یعنی ۴۵۰ هزار تومان به اجاره!(فعل این جمله به قرینه عصبی حذف شده!)لابد از برکات سال نوآوریست دیگر!

تلویزیون مدام دارد زرزر می کند:اییییرانی قهرمان،ایرانی پهلوان،ایرانی همیشه جاویدان.....

خفه اش می کنم تا چشمم به آن چشمهای گرد مجری اخبارورزشی،نیفتد که وسط اعلام برنامه بازی های لیگ فوتبال اروپا بی مقدمه  از دور دوم انتخابات مجلس حرف می زند.

یک مسیج می آید برایم که به فلانی رأی بدهید.....که لابد سال دیگر  پولی که در طول سال جمع کرده ایمخانه بخریم ،کفاف خرید یک متر  قبر را هم ندهد!

می خواهم احساس خوشبختی و غرور کنم از خون سیاوش،از کمان آرش و ببالم که ایرانی ام اما یکهو یاد مهدی می افتم که قطری ها به خاطر ملیت ایرانی اش،ویزا ندادند بهش.

می خواهم به قول سعدی احساس خوشبختی کنم و خدا را شکر گویم از آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی(البته نه به این شدت!)،ک ولی په ه ه ه !

ولی با اینهمه،هنوز احساس می کنم خوشبختم.نمی دانم چرا....شاید باد در اسرع وقت به یک روانپزشک مراجعه کنم!