یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

تولدم مبارک!

همیشه روز تولدم را دوست دارم.هر کاری هم می کنم فراموشش کنم تا بلکه یک نفر دلش خوش شود سورپرایزم کرده، نمی توانم که نمی توانم!

به نظر من روز تولد آدمها مهمترین روز زندگی آنهاست....چه اتفاقی مهم تر از به وجود آمدن؟....از به دنیا آمدن؟...از شروع یک زندگی؟

هر سال روز تولدم که می رسد،یک موضوع بیشتر از هدیه هایی که قرار است بگیرم ذهنم را مشغول می کند!اینکه آیا اگر من در یک روز دیگر از یک ماه دیگر که در یک سال دیگر بود،در یک شهر،کشور و یک خانواده دیگر به دنیا می آمدم باز هم همین بودم که امروز هستم؟....بعد چشمهایم را می بندم و خدا را به خاطر همه آن چیزهایی که تقدیر قرار داده تا من همین آدم امروز باشم،شکر می کنم؛ بعد هم آرزو می کنم که این فکر در تمام جشن تولد هایم مهمان افتخاری باشد؛آنوقت شمع را فوت می کنم و دور و برم پر می شود از صدای دست و آواز تولدت مبارک....و بوی سوختگی یک تکه از فرش که آتش فشفشه پریده رویش!

 

 

نخبگان جهان در نصف جهان

کم کم دارد باورمان می شود که اصفهان، سر خور شده است!

حدود یک ماه پیش،داورلبنانی که ناظر مسابقه فوتبال بین تیمهای سپاهان با یک تیم اماراتی بود،هنوز پایش به اصفهان نرسیده،در هتلی در تهران سکته قلبی کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود.

حالا هم در بحبوحه برگزاری سی و هشتمین دوره المپیاد  فیزیک ،جناب پروفسور گورژوفسکی(دبیر و بنیانگذار المپیاد جهانی فیزیک) دار فانی را وداع گفت!

فکر می کنم بد نباشد وقتی  آقای الیور استون برای ساختن فیلم پرزیدنت احمدی نجاد(با لهجه الیور استونی نوشتم!)به ایران تشریف فرما شدند؛برای جذاب تر شدن فیلمشان یک سری هم به اصفهان بزنند و پیازداغ مرگ و میرهای مهمانان خارجی را کمی زیاد کنند.آنوقت وقتی آدم فیلم او را می بیند بدون معطلی یاد ژانر تکراری فیلمهای ترسناک غربی می افتد که مثلا چند تا جوان برای تفریح به مکان مخوفی که یک خروار حرف مفت پشت سرش هست می روند، و در آخر،خودشان هم مثل قهرمانان حرفهای مفت،تپر می شوند.

کار کار انگلیسی هاست! اصلا چقدر ما ساده ایم،لوح!شاید ایادی استکبار اینبار لوله تپانچه شان را اینجوری به سوی ایران نشانه گرفته اند....شاید خودشان بساط این سکته های زنجیره ای را به راه انداخته اند تا قضیه را یک جورهایی به مسافت میان اصفهان و نطنز ربط دهند و ثابت کنند که انرژی هسته ای،حق مسلم ما نیست.

اصلا بی خیال.....آدم عاقل که اتفاق به این مهمی را ول نمی کند  و سعی هم نمی کند تا در بازی بزرگان سرک بکشد.از قدیم گفته اند:

بزرگان سیه مهره بازی کنند.........ضعیفان به زردی قناعت کنند(البته منظورشان در بازی شطرنج بوده!ولی خب دیگه)

ما جوجه خبرنگارها دلمان به این خوش است که یک بعد از سوختن سوژه سهمیه بندی بنزین و جز جیگر گرفتن یانگوم،بالاخره یک اتفاق دیگر در کشورمان افتاد که حائز اهمیت است و ظرفیت تبدیل شدن به خبر یک را دارد.برگزاری المپیاد فیزیک برای اولین بار در ایران.

اولین سوژه تابلو که در راستای این مهم به چشم می خورد این بود که هموطنان گل و بلبل اصفهانی از میزبان بودن خودشان بی اطلاع بودند.وقتی دانش آموزان نخبه برای بازدید از اماکن  تاریخی اصفهان با یک تور اصفهان گردی مشغول سیاحت بودند،اصفهانی های عزیز با همان نگاه عادی،طبیعی و روزمره اصفهانی اندر توریست به آنها نگریستند و اصلا هم خیال نکردند که اینها ساندویچ مغزند،نه توریست!

دومین سوژه حاشیه ای این المپیاد،نطق آقای دکتر سپهری راد(از مسئولان برگزاری این دوره از مسابقات)در خصوص محرومیت خبرنگاران تهرانی از پوشش خبری المپیاد بود.ایشان بودجه ۵.۲ میلیاردی ای که به برگزاری مسابقات اختصاص یافته را در end  ژست بشر دوستی ، به مثابه یک  عدد پتک کوبیدند توی سر خبرنگاران همیشه در صحنه .اگر بتوان به برداشت آزاد اعتماد کرد،آقای سپهری راد به خبرنگاران گفتند که این بودجه برای پذیرایی از ۶۰۰ نفر از مهمانان خارجی و  ۴۰۰ تن هیئت همراه ایشان هم کم است چه برسد برای اسکان و تامین خورد و خوراک شما خبرنگارهای غیر بومی...ایشان تعجبات معتنابه خود را از اعزام خبرنگار غیر بومی به یک مسابقه علمی (مثلا مهم)اعلام داشتند و گفتند: اعزامی از کشوری به کشور دیگر است نه از تهران به یک شهر دیگر.نمی دانم ایشان اصفهانی هستند یا فقط اصفهانی ها را دوست دارند یا...؟!!!اما جالب تر از تعجب ایشان،تعجب قشریست که حاوی یک اپسیلون IQ ، و یک سر سوزن پیگیری جریانهای جامعه است.

داشتم با خودم فکر می کردم چرا باید برای پوشش خبری مسابقه دوستانه تیم فوتبال توگو با فلان تیم ته جدولی،کرور کرور خبرنگار ورزشی عازم شود اما برای یک رویداد علمی،نه؟!

راستش یک فکر دیگر هم دارد توی کله ام رژه می رود که یک کم شعاریست! اما نمی توانم راحت از کنارش بگذرم.اینکه چرا ما مدیریت منابع انسانی نداریم؟چرا باید بعد از شناساندن نخبگانمان به جهان،آنها را به حال خویش رها کنیم و یا در حرکتی شرافتمندانه تر،آنها را دو دستی به سایر کشورهای قدر زر شناس،تقدیم کنیم؟چرا؟

 

                    

 

یک کوله پشتی پر از هندوانه


    
بدین وسیله به اطلاع کلیه دوستان، دشمنان، آشنایان، غریبه ها، عَموم، داییم، عمه ام... ببخشید عُموم، خُصوص، ریز، درشت و غیره می رسانیم که کوله پشتی برای چهارمین سال متمادی کلید خورد.
    
البته در خبر است که عوامل پشت صحنه بعد از شروع کلید خوردن، به مدد اجرای فرزاد حسنی یک دل سیر هم هندوانه ابتیاع کردند! نوش جانشان، ما که حسود نیستیم... آقای حسنی هم برای آنکه تخم چشم معاندان را له کند، برنامه اش را با قرائت " و ان یکاد" آغاز کرد.
   
    "             
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید"
    
    
از آنجا که فرزاد خان خودش اعتراف کرد " تا دیروز خبر نداشتم که قرار است کوله پشتی دوباره پخش شود" ، برای برنامه نخست ترجیح داد خاطرات سه ساله اش را از توی کوله پشتی بیرون بکشد و در ملاء انظار عمومی بگذارد.
    
شب گذشته، او توانایی اش را در خط خطی کردن اوقات فراغت مردمی که خسته و کوفته از کار روزانه، پای تلویزیون نشسته بودند و دلشان می خواست چند لحظه ای را در کنار این جعبه جادویی بیاسایند، به رخمان کشید و ثابت کرد که بدون برنامه ریزی مدون هم می توان بصورت کاملا زنده، live، جاندار و تر و تازه،هویجوری ساعتی را جلوی دوربین شبکه سوم سیما نشست.... وقت را گذراند و ثابت کرد حالا که در زمانه ما مُشک آن نیست که خود ببوید پس چه بهتر که خود فرزاد بگوید!
    
او نشان داد که چطور می شود با استفاده از یک آرشیو سه ساله، لحظاتی دور هم باشیم و اگر برنامه خاصی برای اجرا نداریم به صورت رندوم و فله ای "شبی" که "خوش است" را "بدین قصه اش دراز" کنیم.
    
ولی با تمام این اوصاف، جانب حق را نباید فرو گذاشت و باید اقرار کرد که اولین برنامه کوله پشتی، وظیفه خطیر اطلاع رسانی رسانه ای اش را تمام و کمال به جا آورد. بعد از اتمام برنامه، با استناد به مکالمات و مراودات مجری با مهمان ها، مهمان ها با مجری، در با تخته و غیره کلی به اطلاعات عمومی مان اضافه شد و فهمیدیم که :
  -۱
موهای فرزاد حسنی تا دیروز، کمی بلند تر بوده.
    -۲
دکور برنامه جدید کوله پشتی خیلی قشنگ است و فرزاد حسنی هم مثلا کلی خوش تیپ شده.
    -۳
تعدادی از دست های پشت پرده قسم خورده اند که از همان پشت مشت ها، چوب لای چرخ برنامه های فرزاد کنند و او را چشم بزنند.
    -۴
فرزاد حسنی و احسان علیخانی، آقایان ضرغامی و پورمحمدی را " به خدا" و " از صمیم قلب" دوست دارند و ... ای جون من ن ن!
   -۵
آدم اگر کار خیلی خاصی نکند، حرف خیلی مهمی نزند و اصولا تا آدم خیلی مهمی نباشد امکان ندارد که مورد توجه منتقدان قرار بگیرد.
    
در آخر نیز احسان علیخانی قول داد که سلام گرم فرزاد را به مامانش برساند و کوله پشتی تمام شد و ما را یکه و تنها در برهوت یک جور خلسه فلسفی به امان خدا رها کرد.
    
حالا ما مانده ایم و یک مشت کلمات بی نظم به همراه هوارتا علامت سوال، مقادیر متنابهی علامت تعجب و چندتایی هم ویرگول و نقطه که " آیا تلویزیون ما ؟ ، ! جای تصفیه حساب و رجز خوانی ! . ؟ و عجب شباهتی ! ، تلویزیون های ایرانی آن طرف آبی آیا با ؟ چرا ! . ؟ ، "
    
خلاص.