یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

این اتحاد ملی ایول دارد!

گفتند امسال ، سال اتحاد ملی و انسجام اسلامیست.ایادی استکبار،خنده شان گرفت و جمعی از مردم نماهای همیشه در صحنه هم همراه آنها لبخند ژگوند کنج لبشان نشاندند و گفتند:برو بابا!اتحاد کیلویی چنده؟!!

باد،خبر را برد وبه گوشه قبای بعضی ها برخورد.گفتند:حالا نشانتان می دهیم اتحاد ملی کیلویی چند است!

طبق معمول،طی یک تصمیم محیرالعقول اعلام شد«بنزین یه باره از امشب سهمیه بندی می شود» و مردم،در طرفة العینی نشان دادند که بابا ایول به اتحاد....

هجوم مردم به صف های پمپ بنزین و نگرانی آنها از خالی ماندن گالن هایشان ثابت کرد که هنوز خیلی از مردم با هم متحدند.دیشب ثابت شد آقایونی که تازگی ها اوقات فراغتشان را در سولاریوم  سپری می کنند با آنهایی که خلاف سنگینشان،جدول حل کردن است؛خانمهایی که ناخنهای پایشان را مانیکور می کنند و بدون توجه به طرح مبارزه با بدحجابی و اخلالگران عمومی،سندل های رنگارنگ پایشان می کنند با آنها که حجاب برتر را انتخاب کرده اند؛پیرمردهای متعلق به عهد قلقلک میرزا با جوانان تحصیلکرده و مو سیخونکی امروزی که مصرف ژل سرشان از مصرف بنزین هم بی رویه تر است و خیلی های دیگر با خیلی های دیگر ؛هنوز متحدند.

دیشب چندین پمپ بنزین آتش گرفت....حتی مغازه  ها و اموال مردم...اما خبرگزاری ها به اشاره ای بسنده کردند و بس.حالا امشب،معاون وزیر نفت کت و شلوار پلوخوری اش را پوشیده،دکمه یقه اش را تا خرخره بسته و آمده جلوی دوربین گفتگوی خبری،دارد لبخند تحویل ملت می دهد که «...آهای مردم،نگران نباشید...ممکن است ما دوباره فردا یک تصمیم دیگر برای مملکت بگیریم..اووووه!حالا کو تا چند شبه دیگه؟کی زنده ست و کی مرده تا فردا» واز آنجا که دیگر سکوت،علامت رضا نیست  با کمال پررویی ،خبر مربوط به زمان شروع سهمیه بندی(اول مرداد) که در رسانه ها منتشر شد را دارد تکذیب میکند«....نه!! ما مسئولان وزارت نفت کی این حرف را زدیم!!!!» تازه آقای حداد عادل نیز به اتفاق نمایندگان مجلس که از صدقه سر همین مردم به این پست و مقام رسیده اند،مراتب تشکر و قدردانی خویش را از دولت ابراز داشته اند.

من با سهمیه بندی مشکلی ندارم.

نه....مشکل من با عواقب آن در کشورمان است.کشوری که شبیه هیچ کشور دیگری نیست!

متاسفم برای حرفهایی که دارد از دلم،سر می رود و متاسفم به خاطر مرض خودسانسوری که امانم را بریده است.

نتیجه اخلاقی:هنوز معلوم نیست  اتحاد ملی کیلویی چند است....چه توقعات بی جایی دارید شما از آدم!یک سیب هزارتا چرخ می خورد تا زمین بیاید...بگذارید ببینم فردا از دنده راست بلند می شوم یا چپ!

 

 

 

 

آبدار ترین زرشک زرین قرن را به این طرح بدهید:سهمیه بندی بنزین!

چشم هایم را نمی بندم...نقشه ایران همینجوری هم جلوی چشمم است.همان گربه معروف که حداقل ۲۵۰۰ سال عمر دارد. همانی که  یک دریا نفت روی قوس کمرش و یک دریا نفت دیگر هم مماس با شکمش دارد  شبانه روز موج می زند.

گاز اشک آور زده اند امشب.چشم هایم می سوزد  ولی نه به اندازه دلم.

نه...دلم برای خودم نمی سوزد!

دلم برای آن آمیب ها،فیتوپلانکتون ها و سایر موجودات ریز ذره بینی می سوزد که میلیونها سال پیش،بیخودی روی سرو کله هم تلنبار شدند و نفت شدند( باور کنید حضور شدند دومی آنقدر ضروری بود که نمی شد به قرینه لفظی حذف شود!)

نه...هر کاری می کنم دلم برای خودم نمی سوزد!هر چه زور می زنم،حتی.

دلم برای مردم ساده لوحی می سوزد که حرفهای این کودک الدنگ را باور کردند:< ما پول نفت را سر سفره های مردم می آوریم!!!!!!>برای این مردم که ساده اند،لوح!

و برای تمام آنهایی که امشب باید توی صف پمپ بنزین بخوابند.

ایضا برای تمام کسانی که خانه شان مثل خانه پدر من،نزدیک پمپ بنزین است و تا صبح نصف گوشتشان آب خواهد شد.

حتی برای گاردی که جلوی پمپ بنزین،روبروی مردم ایستاده اند امشب و تیر هوایی شلیک می کنند.ماسک زده اند  و آدم را یاد زمستان ۱۳۵۷ می اندازند.

...ما که روی پیشانیمان درشت نوشته شده:نسل سوخته.دلم برای نسلی می سوزد که بعد از ما،اسمش چنین خواهد بود:نسل جزغاله!

بر فرض که دل هزاران نفر مثل من هم بسوزد.چه می شود مگر؟تنها راه اعتراض مردم به سهمیه بندی احقانه بنزین،ایستادن توی صف پمپ بنزین است!حالا انگار یک باک اضافه به کجا می رسد؟آنقدر باید توی نوبت بمانند و هنگام برگشتن،آنقدر باید توی ترافیک کوچه پس کوچه ها دندان روی جگر بگذارند که نه تنها جگرشان خون می شود،همان دو سه لیتر بنزین ته باکشان هم به باد فنا می رود!

آخ!چه بوی سوز آوری می آید....گفتم دلم خیلی دارد می سوزد ولی نه اینقدر..راستش از بس که دلم سوخت،تمام شد و رفت پی کارش.آهان!بوی گاز اشک آور است دوباره.آهم از نوع فلفلی اش.

خدا نجاتمان بدهد!

نگاه ژورنالیستی...حتی به شما!

خیلی بد است که آدم نویسنده باشد.آن هم یک نویسنده مطبوعاتی که گذران زندگی و امرار معاشش به نوشتنش بسته است.یک نویسنده مطبوعاتی(نم خواهم هی بگویم ژورنالیست!!همینجوری هم کلاس کار حفظ می شود) به نوشتن معتاد است. او یا مدام در حال سوژه پیدا کردن است و یا نوشتن از سوژه هایی که یافته.او همه چیز زندگی را به شکل یک سوژه می بیند....

آدمهایی که صبح به صبح با آنها در مترو همقطار می شود را.....

خرابی دم به دقیقه آسانسور محل کارش را.......

نحوه پارک کردن ماشین همسایه چلقوزش در پارکینگ خانه اش را.......

افسوس از حرام کردن پولش برای خرید یک شماره دیگر از یک مجله مسخره به نام چلچراغ را.....

و حتی فیلم اسپایدر من 3 را که شب گذشته دیده است را....

گفتم اسپایدر من. چند وقتیست که آمار رکورد فروش اسپایدر من 3 مثل توپ در رسانه ها صدا کرده است.همه جا سخن از این فیلمبه عقیده من مزخرف است که با استقبال جل الخالق هم کره زمینیهای (بر وزن هموطنان)امریکایی مان قرار گرفته است. فکرش را بکنید....مرد سی دی فروش گوشه میدان رسالت ایستاده است و با لهجه دارد فریاد می زند:سی دی های جدید....اسپایدر من 3.....

شور اسپایدرمن در این سر دنیا هم درآمده است دیگر.اگر دلتان نخواهد باید اعتراف کنم که دیشب مکاشفه ای دست داد و طی یک توفیق اجباری به دیدن اسپایدر من 3 نائل شدم
(و هیچ ربطی هم به من ندارد که این جمله از لحاظ  دستوری درست است یا نه!)نصف عمرتان برفناست اگر این فیلم  را ببینید!مگر آنهایی که عشق فیلمهای بزن بهادری درپیت هستند.من نمی دانم این هم کره زمینیهای امریکایی مان از چیه این فیلم خوششان آمده است.البته از آنهایی که دروغ دونگ های بوش و امثالهم را برای توجیه حمله به افغانستان و عراق رامثل آب خوردن  باور می کنند

،هیچ بعید نیست که عاشق اسپایدرمن شوند.مردی که با تارهای عنکبوتی اش برای نجات بشریت همیشه آماده باش است.

من  نمی دانم این چه سریست؟بشریت در تمام طول تاریخ و در هر مختصاتی از جغرافیا،همواره منتظر یک ناجی بوده است برای بهبود شرایط موجودش.اسپانیایی ها زورو می سازند.....امریکایی ها بتمن و اسپایدرمن را....ایرانی های باستان،کوراوغلو و کر کچل و سمک عیار و ققنوس و امثالهم را....آرماگدونیستها هم عقاید مخصوص به خودشان را دارند.....

دیگر حرفی ندارم.پست امشبم شبیه حرفهای فیلسوفی شد که هیچی از فلسفه نمیداند!

.

.

.

.

آهان یادم آمد!چند تا حرف دیگر هم دارم هنوز(امیدوارم فهمیده باشید که واحد شمارش حرف،تا است!)

ادگار لارنس دکتروف یک نویسنده شهیر امریکاییست.او  یک سری حرف قشنگ راجع به نویسندگی زده است که عینش را یادم نیست.معنی اش این می شود:ما نویسنده ها بزرگترین دروغگوهای عالمیم! و همه مردم باید دروغهای ما را باور کنند که می کنند....چون ما به آنها می گویییم که دروغگوییم.پس ما صادق ترینیم!