یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

نگاه ژورنالیستی...حتی به شما!

خیلی بد است که آدم نویسنده باشد.آن هم یک نویسنده مطبوعاتی که گذران زندگی و امرار معاشش به نوشتنش بسته است.یک نویسنده مطبوعاتی(نم خواهم هی بگویم ژورنالیست!!همینجوری هم کلاس کار حفظ می شود) به نوشتن معتاد است. او یا مدام در حال سوژه پیدا کردن است و یا نوشتن از سوژه هایی که یافته.او همه چیز زندگی را به شکل یک سوژه می بیند....

آدمهایی که صبح به صبح با آنها در مترو همقطار می شود را.....

خرابی دم به دقیقه آسانسور محل کارش را.......

نحوه پارک کردن ماشین همسایه چلقوزش در پارکینگ خانه اش را.......

افسوس از حرام کردن پولش برای خرید یک شماره دیگر از یک مجله مسخره به نام چلچراغ را.....

و حتی فیلم اسپایدر من 3 را که شب گذشته دیده است را....

گفتم اسپایدر من. چند وقتیست که آمار رکورد فروش اسپایدر من 3 مثل توپ در رسانه ها صدا کرده است.همه جا سخن از این فیلمبه عقیده من مزخرف است که با استقبال جل الخالق هم کره زمینیهای (بر وزن هموطنان)امریکایی مان قرار گرفته است. فکرش را بکنید....مرد سی دی فروش گوشه میدان رسالت ایستاده است و با لهجه دارد فریاد می زند:سی دی های جدید....اسپایدر من 3.....

شور اسپایدرمن در این سر دنیا هم درآمده است دیگر.اگر دلتان نخواهد باید اعتراف کنم که دیشب مکاشفه ای دست داد و طی یک توفیق اجباری به دیدن اسپایدر من 3 نائل شدم
(و هیچ ربطی هم به من ندارد که این جمله از لحاظ  دستوری درست است یا نه!)نصف عمرتان برفناست اگر این فیلم  را ببینید!مگر آنهایی که عشق فیلمهای بزن بهادری درپیت هستند.من نمی دانم این هم کره زمینیهای امریکایی مان از چیه این فیلم خوششان آمده است.البته از آنهایی که دروغ دونگ های بوش و امثالهم را برای توجیه حمله به افغانستان و عراق رامثل آب خوردن  باور می کنند

،هیچ بعید نیست که عاشق اسپایدرمن شوند.مردی که با تارهای عنکبوتی اش برای نجات بشریت همیشه آماده باش است.

من  نمی دانم این چه سریست؟بشریت در تمام طول تاریخ و در هر مختصاتی از جغرافیا،همواره منتظر یک ناجی بوده است برای بهبود شرایط موجودش.اسپانیایی ها زورو می سازند.....امریکایی ها بتمن و اسپایدرمن را....ایرانی های باستان،کوراوغلو و کر کچل و سمک عیار و ققنوس و امثالهم را....آرماگدونیستها هم عقاید مخصوص به خودشان را دارند.....

دیگر حرفی ندارم.پست امشبم شبیه حرفهای فیلسوفی شد که هیچی از فلسفه نمیداند!

.

.

.

.

آهان یادم آمد!چند تا حرف دیگر هم دارم هنوز(امیدوارم فهمیده باشید که واحد شمارش حرف،تا است!)

ادگار لارنس دکتروف یک نویسنده شهیر امریکاییست.او  یک سری حرف قشنگ راجع به نویسندگی زده است که عینش را یادم نیست.معنی اش این می شود:ما نویسنده ها بزرگترین دروغگوهای عالمیم! و همه مردم باید دروغهای ما را باور کنند که می کنند....چون ما به آنها می گویییم که دروغگوییم.پس ما صادق ترینیم!

 

    

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد