یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

افتتاحیه

بعضی وقتها حس می کنم کله ام یک قوری شده است.لابد تنم هم یک سماور! سماور که جوش می آید یک مشت الفبا با پای خودشان می آیند توی قوری و دم می کشند....می جوشند....غلغل می کنند....کف می کنند و گاهی،سر می روند.

یک جوشانده ای، دم کرده ای،چیزی از کار در می آید آخرش.حروف را توی فنجان می ریزم و می گذارم روی پیشخوان این صفحه مجازی.حتما یکی پیدا می شود که گذرش به اینجا بیفتد و یکی از فنجانها را تا ته هورت بکشد.

برای افتتاحیه رسم است که روبان تیکه پاره می کنند....آدم دعوت می کنند...دست می زنند و برای هم گل و شیرینی می آورند.

من از طرف تمام آنهایی که دوستشان دارم و دوست داشتم در این افتتاحیه حضور داشته باشند،یک دقیقه سکوت می کنم و بعد از اینکه یادم افتاد سکوت کردن برای مراسم ترحیم است(و در ضمن،هیچ ربطی هم به فرهنگ ما ندارد)سه بار هورا می کشم و یک دقیقه ذوق می کنم!!