یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

تکرار زدگی

انگار بدجوری عادت کرده ایم به این زندگی ماشینی سربی....به این روزهای هماره سرمه ای .دیگر هیچ چیز شوکه مان نمی کند. به ندرت شگفت زده می شویم.حتا از شنیدن خبر تکه تکه شدن نوزادی به دست مادر خویش...

...حتا وقتی به یقین می رسیم یک عمرتوی مدرسه معنای ترمیم را اشتباهی کرده بودند توی کله مان....وقتی کلمه ها و ترکیبهای تازه را می خواندیم و با خودمان زمزمه می کردیم:ترمیم..ترمیم...ترمیم....بازسازی...بازسازی...بازسازی! ما امروزی های تکرارزده،دیگر تعجب نمی کنیم وقتی می شنویم که  در جریان ترمیم کابینه دولت نهم،یک عدد وزیر نفت(که لیسانس فیزیک و فوق لیسانس مدیریت دارد) لابد به دلیل ناکارآمدی در پست خود،عزل می شود و بدون فوت وقت به عنوان مشاور رییس جمهوری در امور نفت و گاز،منصوب می گردد.و اگر بخواهیم خیلی به تعجبمان حال بدهیم،به گفتن یک "جدّاً " ِ کشدار به همراه مقادیر معتنابهی علامت سوال بسنده می کنیم و اصلا شکمان نمی برد که لابد کرسی های مجلس تشخیص مصلحت نظام جای خالی نداشتند برای وزیری هامانه،وزیر خلع شده!تازه اگر خیلی زرنگ باشیم،بعد از گفتن یک جدّا ِ کشدار به همراه مقادیر معتنابهی علامت سوال،سرمان را هم چند بار از راست به چپ(برای چپ دستها،برعکسش صادق است)تکان می دهیم و چند بار هم واج آوای "نچ نچ"را از خودمان متساعد می کنیم!و اگر دیگر آخر بچه زرنگ باشیم،با دست راست به روی دست چپمان می زنیم ،چشمهایمان را گشاد می کنیم و تا می خواهیم ابراز تحیر کنیم،یادمان می آید که ای بابا!سالها از اثبات تئوری بقای پست می گذرد!

عادت کرده ایم که همکارمان،زیرابمان را بزند....برای زن و بچه اش نان می خواهد او هم.حالا لقمه حلال نبود،حرامش را می چپاند توی شکمشان.چه می شود مگر؟!!وقتی کار نیست،تخم شغل را سِن زده است،او هم چاره ای ندارد برای چنگ زدن به هر حبلی بر ای ابقاء در شغل خویش.توجیهی بالاتر از این؟!

دیگر عادت کرده ایم به خودسانسوری.از بس که بهمان گفته اند این را اینجوری بنویس،اون را اونجوری ،تا به گوشه قبای کسی بر نخورد؛وقتی می خواهیم وبلاگ بنویسیم هم دست ودلمان می لرزد و نمی توانیم کامل و شفاف توضیح دهیم که درِ روزنامه شرق را برای چه تخته کردند.از این همه بز دلی خودمان،شوکه نمی شویم ولی.ما هم بهانه های دیگران را می آوریم....بهانه دشمنان شرق را که درج گزارش قلنه سلنبه ادبی ولی با یک همجنس باز با شعرهای کاملا به دور از ادب  که هیچکس حوصله اش نمی گرفت تا آخر بخواند را بهانه کردند و شرق را به ترویج فحشا،متهم.آنوقت خودشان آمدند و پته ی فحشا را ریختند روی دایره(این می خواسته یک ضرب المثل چینی شود!)....نه،ما تعجب نمی کنیم از این دشمنی ها...آدم فروشی ها...بدجنسی های روزمره.

یادش به خیر...بچه تر که بودیم واتو واتو برایمان مصداق عینی یک  موجود اعجاب انگیز و خارق العاده بود.حالا دیگر پدرجد واتو واتو هم نمی تواند به وجد بیاوردمان.

چثدر ذوق می کردیم از اینکه بارباپاپا می تواند عوض بشود....حالاخودمان روزی صد رنگ می شویم،صد چهره عوض می کنیم و تعجبی هم در کارمان نیست.

.....شاید عشقی،دلبسته مان می کرد و زنگار از رخ روزهای تکراری مان می زدود...ولی باز هم عادت کردیم به عاشق شدن و نرسیدن وباز این تکرار مکررات بود که پیروز می شد.تکرار همان تراژدی کهن لیلی و مجنون.حالا هم که دیگر،به پاس تعهدات اخلاقی پس از ازدواج،عشقی نو ..ه می خورد بیاید و دلبسته مان کند.غلط می کند پدر سوخته!

حالا بعضی روزها که لجمان در می آید،روزهایی که کاسه صبرمان از شوربای عادتها لبریز می شود؛زره می پوشیم و از آنجا که نیت المؤمن،خیرٌ من عمل؛نیت می کنیم"برای رفع تکرار زدگی از خودم تنوع در می کنم،قربة الی الله"....بعد، چون خیلی پاستوریزه هستیم با دوستمان می رویم سینما یا تئاتر...شاید هم کافی شاپ .

اما چند وقت که می گذرد،اینها هم برایمان تکراری می شود!

 

امشب بیدار بمانید......

امشب بیدار بمانید و شاهد شهاب باران زیبای برساوشی باشید........

          

 

....هی شما،آقا،خانوم،هی.....حتا اگر با این سوژه حال نمی کنید،بد نیست امشب چند دقیقه ای به آسمون خیره شید و به یقین برسید که طرز تفکر اشتباهی داشتید....چون با دیدن شهاب های فله ای،حتما حالشو می برید.....

امشب،اوج و یا به قول آلمان رفته ها پیک ِ بارش شهابیست.

 

اشکهایش را دیدم...........قندیل بسته در قهقه ی سرد خنده هایش......

و غرور ترک خورده اش را که همچون سیالی از لابه لای لرزش انگشتهای سردش،سر می رفت...

ناخوداگاه یاد بار دیگر شهری که دوست می داشتم ِ نادر ابراهیمی افتادم:هلیا؛ترس سوغات آشنایی هاست....ما از آنان که نمی شناسیمشان،هرگز نمی ترسیم.....

 

همیشه دلم می خواست هلیا را از نزدیک ببینم.امشب،کنار من نشسته بود......