یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

 

 

یتیمی کنج نخلستان ،نشسته اشک می ریزد

علی خوابیده در بستر وَ دیگر برنمی خیزد

 

امشب خورشید کعبه در کوفه غروب می کند و سرخی غروبش را تا همیشه ی تاریخ در آسمان قلب عاشقانش به یادگار می گذارد.

به خدای کعبه،که رستگار شد.......

که رستگار بود.......              

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:24 ب.ظ

التماس دعا

بالاخره فهمیدم کی هستید!!!
هااااااا....می خواستم یه پست بنویسم و خواهش کنم فردی که با نام مهدی کامنت میذاره خودشو معرفی کنه چون ممکن بود یک آدم خیلی مهم باشه که من مجبورشم اسم نویسنده وبلاگمو عوض کنم تا یه چیزایی رو نفهمه!البته شما هم مهمید هان!!
....و نمی دونم چرا اینو توضیح دادم!

نقره ای یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:03 ب.ظ

هاها!!! ما نیز هم!!! شیش صد ساله هی میام سر می زنم ببینم یکی بالاخره پیدا می شه کامنت بذاره ما بشیم نفر دوم ... مردم به خدا!!!!

زهره یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ب.ظ

شعر خیلی قشنگی بود
قشنگ و تاثیر گذار ...

مونا دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ب.ظ http://sedayearom.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبه زیبایی داری دوست داشتی به منم یه سر بزن خوشحال میشم.

میترا جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:27 ب.ظ

علی(ع)... هم او که نیمه شب گریخته و در خلوت خاموش باغ های خرمای بیرون شهر ؛ سر در حلقوم چاه فرو میبرد و فریاد می کشد :(زندانی بزرگ خاک)
هم او که تا دم شمشیری آن قله را شکافت ؛فریاد زد :( به خداوند کعبه رستگار شدم)

به خداوند کعبه که رستگار شد...
که رستگار بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد