یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

اشکهایش را دیدم...........قندیل بسته در قهقه ی سرد خنده هایش......

و غرور ترک خورده اش را که همچون سیالی از لابه لای لرزش انگشتهای سردش،سر می رفت...

ناخوداگاه یاد بار دیگر شهری که دوست می داشتم ِ نادر ابراهیمی افتادم:هلیا؛ترس سوغات آشنایی هاست....ما از آنان که نمی شناسیمشان،هرگز نمی ترسیم.....

 

همیشه دلم می خواست هلیا را از نزدیک ببینم.امشب،کنار من نشسته بود......

 

                

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
icegirl...! جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:38 ق.ظ

هلیا؟؟ امشب که فقط من کنارت نشسته بودم ...:(
نکنه اونورت بود .... اما نه ... نه .... اونورت خیار و آلو و هلو بود ... شاید یکی از اینا هلیا باشن . یادت باشه بعدا حتما بهم بگی هلیا کدومشون بود ...!
راستی...
....
هیچی ...!

حتما منظورم همون خیار و آلو و هلو بوده....اما ایراد از زبان قاصر من بوده که نتونستم منظورم رو خوب برسونم!

کشکول جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ق.ظ http://kashkolans.blogsky.com

از اینجا تا ناخودآگاهم هی هات

اینر جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:27 ق.ظ http://lireka.blogsky.com

چه می دونم والا

icegirl...! شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:16 ق.ظ http://icegirl9021.persianblog.com

دلم خیلی برای وبلاگم تنگ شده ...!
منم وبلاگمو می خوا م...
خوش به حال تو. :X

نقره ای شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:43 ب.ظ

برای این پستت هیچ حرفی نمی زنم ...


*********

به icegirl...!
ای بابا!!! مگه نمی دونی دات آی آر شدی ....

به قول شاملو:سکوت،سرشار از ناگفته هاست.....

میترا چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ب.ظ

یاد میم و درخت گلابی و داریوش مهرجویی و گلی ترقی افتادم...(فیلمشو ببین)...
اگه یه روز سواری...
اومد ز سبزه زاری...
خسته و پیر و داغون...
یه عاشق پریشون...
با چشم تر هاج و واج ...
نگا می کرد به امواج...
بهش بگین کاکل زری...
دیر اومدی ؛ مرد پری....
(البت ! من خودم طرفدار ادبیات سنتیم! اووووممخخخ-سرفه!-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد