قیصر امین پور،درگذشت...؛برایش گریه کردم.
نیمی از برگهای گلدان اتاقم در اثر سهل انگاری من در باز گذاشتن شوفاژ،زرد شد.....؛توی خانه دو ساعت عزای عمومی اعلام کردم .
سردبیر،آمد توی اتاق محل کارم و داد زد سرم.....؛بهتر است چیزی نگویم درباره اش.
تا فیها خالدون مادربرد و هارد کامپیوترم سوخت......؛سر دلم کمی سوخت.
...و من انگار نه انگار که توی این دنیا دارم زندگی می کنم.
و در تمام این مدت تنها کاری که از دستم برمی آمد این بود که پست ننویسم!