یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

گاف مجری شبکه اسمشو نبر

حمیده آرمیده، مجری و گزارشگر شبکه تلوزیونی اسمشو نبر(چون اگر اسمشو ببرم، حکماً مشمول فیلترینگ خواهم شد!)امشب یک گاف داد.از دهنش پرید و به جای عبارت <آیت الله خمینی>گفت:<امام خمینی>.البته انرژی مکانیکی جنبش لبهایش  هنوز تمام و کمال به انرژی صوت تبدیل نشده بود که حرفش را تصحیح کرد.به گمانم عوامل پشت صحنه برنامه آنقدر بال بال زدند که طفلی حمیده خانم،نفهمید چه جوری کلامش را جمع و جور کند.....اخراج نشود خوب است.

هرزگاهی این شبکه اسمشونبر را نگاه می کنم.البته اگر پارازیت نداشته باشد!شبکه ایست درست مانند تلویزیون دولتی خودمان...با تبحری خارق العاده در سانسور و دگردیسی اخبار.تنها تفاوتش با تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی این است که گردانندگان آن،تبعه و عمال امریکا هستند و هزینه تامین برنامه هایشان از جیب پرزیدنت بوش و بیت المال امریکا! می رود.حتما می دانید که برای پناهنده شدن و قبول تابعیت یک کشور دیگر،باید مفاد یک قرارداد را پذیرفت و یکی از بندهای این قرارداد این است که زین پس ،پناهندگان،هیچ وابستگی و تعلق خاطری به وطن خود نخواهند داشت.

البته در این مورد، قضیه یک مقدار معکوس شده.یک مقدار ِ ۱۸۰ درجه ای! دوستانی که تشریف برده اند آن طرف آب،آنهایی  که ادعا می کنند می توانند دروازه های خوشبختی را به روی این خلق الله بگشایند، کسانی هستند که حاضر نبوده و نیستند حتی برای ثانیه ای در کنار این مردم زندگی کنند.آنها فقط مخالفند...بدون داشتن هیچ راه حل منطقی ای برای بهبود شرایط.یک مشت آدم عصبی و کم ظرفیت  که دور هم جمع شده اند و حتی حاضر نیستند تلفن مخالفانشان را در برنامه پخش کنند.درست مثل خیلی از دوستان این طرف آبی مان،به مثابه کودکی می مانند که جرش درآمده و به هر دری می زند تا طرف دیگر دعوا را ضایع و ترجیحاً نابود کند!با عرض پوزش از اقلیتی که مشمول این کلیت نمی شوند باید بگویم هموطنان ما در شبکه اسمشو نبر و سایر تشکیلات آن طرف آبی، فقط دلشان به یک مشت اراجیف و هارت و پورت خوش است و بس.گواه این ادعا نیز این است: ۲۷ سال از روی کار آمدن رژیم منفور آنها گذشته است....عزیز دل برادر،شما اگر ادعای لزوم و ضرورت برنامه ریزی و خیلی چیزهای دیگر را میکنید،خودتان چرا هنوز در اول خط مانده اید؟!به قول غیر معروف:اگر ماست بندی،برو ماست خودتو ببند برادر!

....خب،مثل اینکه کمال همنشین در من هم اثر کرد و بنده هم دارم یک طرفه به قاضی می روم....نه؛جانب حق را نباید فرو گذاشت.تماشای برنامه های شبکه اسمشو نبر به اندازه تمام ضعفها و غرض ورزیهای تابلویش، بل بیشتر از آن  منفعت نیز دارد.حداقلش این است که شبه حقیقت را می توان از لا به لای پرده هایی که احاطه اش کرده اند دید.اگرچه تار و کدر.

 

این اتحاد ملی ایول دارد!

گفتند امسال ، سال اتحاد ملی و انسجام اسلامیست.ایادی استکبار،خنده شان گرفت و جمعی از مردم نماهای همیشه در صحنه هم همراه آنها لبخند ژگوند کنج لبشان نشاندند و گفتند:برو بابا!اتحاد کیلویی چنده؟!!

باد،خبر را برد وبه گوشه قبای بعضی ها برخورد.گفتند:حالا نشانتان می دهیم اتحاد ملی کیلویی چند است!

طبق معمول،طی یک تصمیم محیرالعقول اعلام شد«بنزین یه باره از امشب سهمیه بندی می شود» و مردم،در طرفة العینی نشان دادند که بابا ایول به اتحاد....

هجوم مردم به صف های پمپ بنزین و نگرانی آنها از خالی ماندن گالن هایشان ثابت کرد که هنوز خیلی از مردم با هم متحدند.دیشب ثابت شد آقایونی که تازگی ها اوقات فراغتشان را در سولاریوم  سپری می کنند با آنهایی که خلاف سنگینشان،جدول حل کردن است؛خانمهایی که ناخنهای پایشان را مانیکور می کنند و بدون توجه به طرح مبارزه با بدحجابی و اخلالگران عمومی،سندل های رنگارنگ پایشان می کنند با آنها که حجاب برتر را انتخاب کرده اند؛پیرمردهای متعلق به عهد قلقلک میرزا با جوانان تحصیلکرده و مو سیخونکی امروزی که مصرف ژل سرشان از مصرف بنزین هم بی رویه تر است و خیلی های دیگر با خیلی های دیگر ؛هنوز متحدند.

دیشب چندین پمپ بنزین آتش گرفت....حتی مغازه  ها و اموال مردم...اما خبرگزاری ها به اشاره ای بسنده کردند و بس.حالا امشب،معاون وزیر نفت کت و شلوار پلوخوری اش را پوشیده،دکمه یقه اش را تا خرخره بسته و آمده جلوی دوربین گفتگوی خبری،دارد لبخند تحویل ملت می دهد که «...آهای مردم،نگران نباشید...ممکن است ما دوباره فردا یک تصمیم دیگر برای مملکت بگیریم..اووووه!حالا کو تا چند شبه دیگه؟کی زنده ست و کی مرده تا فردا» واز آنجا که دیگر سکوت،علامت رضا نیست  با کمال پررویی ،خبر مربوط به زمان شروع سهمیه بندی(اول مرداد) که در رسانه ها منتشر شد را دارد تکذیب میکند«....نه!! ما مسئولان وزارت نفت کی این حرف را زدیم!!!!» تازه آقای حداد عادل نیز به اتفاق نمایندگان مجلس که از صدقه سر همین مردم به این پست و مقام رسیده اند،مراتب تشکر و قدردانی خویش را از دولت ابراز داشته اند.

من با سهمیه بندی مشکلی ندارم.

نه....مشکل من با عواقب آن در کشورمان است.کشوری که شبیه هیچ کشور دیگری نیست!

متاسفم برای حرفهایی که دارد از دلم،سر می رود و متاسفم به خاطر مرض خودسانسوری که امانم را بریده است.

نتیجه اخلاقی:هنوز معلوم نیست  اتحاد ملی کیلویی چند است....چه توقعات بی جایی دارید شما از آدم!یک سیب هزارتا چرخ می خورد تا زمین بیاید...بگذارید ببینم فردا از دنده راست بلند می شوم یا چپ!

 

 

 

 

آبدار ترین زرشک زرین قرن را به این طرح بدهید:سهمیه بندی بنزین!

چشم هایم را نمی بندم...نقشه ایران همینجوری هم جلوی چشمم است.همان گربه معروف که حداقل ۲۵۰۰ سال عمر دارد. همانی که  یک دریا نفت روی قوس کمرش و یک دریا نفت دیگر هم مماس با شکمش دارد  شبانه روز موج می زند.

گاز اشک آور زده اند امشب.چشم هایم می سوزد  ولی نه به اندازه دلم.

نه...دلم برای خودم نمی سوزد!

دلم برای آن آمیب ها،فیتوپلانکتون ها و سایر موجودات ریز ذره بینی می سوزد که میلیونها سال پیش،بیخودی روی سرو کله هم تلنبار شدند و نفت شدند( باور کنید حضور شدند دومی آنقدر ضروری بود که نمی شد به قرینه لفظی حذف شود!)

نه...هر کاری می کنم دلم برای خودم نمی سوزد!هر چه زور می زنم،حتی.

دلم برای مردم ساده لوحی می سوزد که حرفهای این کودک الدنگ را باور کردند:< ما پول نفت را سر سفره های مردم می آوریم!!!!!!>برای این مردم که ساده اند،لوح!

و برای تمام آنهایی که امشب باید توی صف پمپ بنزین بخوابند.

ایضا برای تمام کسانی که خانه شان مثل خانه پدر من،نزدیک پمپ بنزین است و تا صبح نصف گوشتشان آب خواهد شد.

حتی برای گاردی که جلوی پمپ بنزین،روبروی مردم ایستاده اند امشب و تیر هوایی شلیک می کنند.ماسک زده اند  و آدم را یاد زمستان ۱۳۵۷ می اندازند.

...ما که روی پیشانیمان درشت نوشته شده:نسل سوخته.دلم برای نسلی می سوزد که بعد از ما،اسمش چنین خواهد بود:نسل جزغاله!

بر فرض که دل هزاران نفر مثل من هم بسوزد.چه می شود مگر؟تنها راه اعتراض مردم به سهمیه بندی احقانه بنزین،ایستادن توی صف پمپ بنزین است!حالا انگار یک باک اضافه به کجا می رسد؟آنقدر باید توی نوبت بمانند و هنگام برگشتن،آنقدر باید توی ترافیک کوچه پس کوچه ها دندان روی جگر بگذارند که نه تنها جگرشان خون می شود،همان دو سه لیتر بنزین ته باکشان هم به باد فنا می رود!

آخ!چه بوی سوز آوری می آید....گفتم دلم خیلی دارد می سوزد ولی نه اینقدر..راستش از بس که دلم سوخت،تمام شد و رفت پی کارش.آهان!بوی گاز اشک آور است دوباره.آهم از نوع فلفلی اش.

خدا نجاتمان بدهد!