یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

علی آبادی،ققنوس زمانه

    تقصیر ما نیست... هیچ ربطی هم به سیستم غلط مدیریتی ما و خدای نکرده به دست‌های پشت‌پرده و این‌جور چیزها ندارد. اصلا انگار ناف این «فوتبال» را با تعلیق و هول ولا بریده‌اند. چه آن زمانیکه پیر و جوان، یک هفته چشم می‌‌مالیدند که ظهر جمعه از راه برسد تا با «فوتبالیست‌ها»ی ژاپنی در جعبه جادویی، تجدید دیدار کنند، دست آخر هم «سوباسا اوزارا» درست در ثانیه‌های پایانی به اتمام رسیدن وقت برنامه یادش می‌‌‌افتاد که باید پنجاه متر توی هوا بالا بپرد تا یک «هد» از خودش ول کند و همانطور بین زمین و آسمان معلق بماند و ملت قهرمان‌پرور را تا هفته بعد مچل کند. مردم برای به اتمام رسیدن وقت یک نیمه از آن بازی باید چند ماه صبر می‌‌کردند... همانطور که آن هشت دقیقه وقت اضافه بازی تاریخی ایران و استرالیا به اندازه هشت قرن بر ملت ایران گذشت و گرچه «صبر، تلخ» بود ولیکن «بر شیرین» داشت...


    حالا مگر ما را چه می‌‌شود که کمی بیش از پیش، دندان مبارک را بر سلول‌های جگر، فشار دهیم و همه با هم نذر و نیاز کنیم و دست به دعا برداریم تا فوتبال، این جگر گوشه ورزش دنیا، سرو سامان بگیرد و از بلاتکلیفی درآید. به گفته آقایان  « چرخ ورزش ما را، فقط عشق می‌‌چرخاند»، پس دیگر ما را چه غم که فدراسیون فوتبال مملکتمان، یک سال و نیم صاحب نداشته باشد؟ ماشاءا... تعالی، این روز روزگار، چیزی که زیاد است عاشق! بالاخره یک مجنونی، چیزی پیدا می‌‌شود که بیاید و عشق افلاطونی‌اش را بی‌‌دریغ به پای این مجموعه بریزد. این جناب آقای مهندس علی‌آبادی هم که به طور مستقیم و غیرمستقیم اصرار دارند تا محض رضای خدا و خدمت مهرورزانه به خلق، بار امانت را به دوش بکشند و قرعه‌ فال را به نام خود ِ  دیوانه بزنند، فقط برای این است که عناصر عشقولانه خونشان کمی بیشتر از حد متعارف است و در حال سرریز شدن. حیف نیست که این همه عشق و محبت و مهر، آنهم در دولت مهرورزی، هدر برود و فنا شود؟!
    وقتی «حاج آقا فتح‌ا...زاده» در نشست علنی خبری خود، به صراحت و بلاغت اعلام می‌‌کنندکه «به‌ علی‌آبادی رای می‌‌دهم»، غرض‌ورزان و معاندان جبهه می‌‌گیرند و بدون فوت وقت به امر خطیر صفحه‌چینی اقدام می‌‌نمایند. چرا که منافع مشترک حاجی‌فتح‌ا...زاده و مهندس، برای هر ذهن عاقل و معیوبی خطای فکر(یک چیزی توی مایه‌های خطای دید) و شبهه ایجاد می‌‌کند که چرا پلیس برای مبارزه با مبلغان مکتب «بادمجان دور قاب چینیسم» تدبیری نمی‌‌اندیشد؟!
    ولی الحمدا... که همه ما را می‌‌شناسند... نه پدرمان فوتبالیست بوده و نه مادرمان. خودمان هم اگر خیلی وقت اضافه داشته باشیم و بخواهیم به خودمان حال بدهیم، از طبقه اول تا تحریریه با پله بالا می‌‌آییم تا دلمان خوش باشد که داریم روزانه چند دقیقه‌ای ورزش می‌‌کنیم و با سکته قلبی می‌‌جنگیم! بر همگان آشکار است که خط‌مشی ما و جناب مهندس، همچون دو خط موازیست که آنهم فقط به‌خاطر ملیت مشترکمان در یک صفحه گنجیده. پس بدون هیچ واهمه‌ای از انگ خوردن و اتیکته شدن (شما همان اتیکت خوردن، فرض کنید) اعلام می کنیم که «برای فدراسیون فوتبال، هیچ مدیری شایسته‌تر و برازنده‌‌تر از رییس‌ سازمان تربیت بدنی نیست توی این آب و خاک!» ...گر چه در حال حاضر، صحت حرف ما اظهر من الشمس است ولی اعلام قبول کاندیداتوری تنها دو تن از 70 میلیون نفر ایرانی برای تصدی‌گری این پست و اقرار جناب آقای منوچهر صالحی(کاندیدای انتخابات فدراسیون فوتبال) که در گفتگو با خبرگزاری مهر اذعان داشتند، «حتما در فوتبال ما فردی جز علی‌آبادی و کفاشیان نبوده که بتواند فدراسیون را اداره کند» چون مهر تاییدیست بر نظریه دست و پا شکسته ما!
    مگر نه این‌که مدیری را مدیرت و رییسی را رییسیت لازم است؟ این آقای مهندس ما همان اول، مدیر به دنیا آمده‌اند اصلا. ایشان طی سال‌های 1358 تا 1360 عضو شورای جهاد استان سیستان و بلوچستان و مسئول کمیته عمران بودند، و به مدت یکسال (62 – 1361) مدیر کل راه و ترابری استان گیلان، در سال‌های 62 تا 65 معاون مهندسی و مسئول ستاد بازسازی مرزهای کشور، 65 تا 69 معاون پشتیبانی مهندسی جنگ و معاون فنی و عمرانی، 70 تا 73 عضو هیئت مدیره سازمان مسکن و مدیر عامل شرکت ایجاد محیط وزارت مسکن، در سال‌های 73 تا 81 نیز مشاوره فنی شرکت ایران‌خوردو و کمیته امداد امام (ره)، و از بخت و اقبال بلندشان در سال‌های 82 تا 84 یعنی زمانی که آقای احمدی‌نژاد شهردار تهران بود، او هم به عنوان معاون فنی و عمرانی شهرداری مشغول به خدمت بود که انگشت اشاره تقدیر، همای سعادت را به سمت شانه‌های احمدی‌نژاد راهنمایی کرد و جناب مهندس علی‌آبادی هم فقط و فقط به واسطه شایستگی و صلاحیت خود، ضوابط کاری و نه روابط، شدند معاون رییس‌جمهور و رییس سازمان تربیت بدنی.
    شایان ذکر است در سال های قبل از این ها هم "محمد علی آبادی" به عنوان مبصر کلاس، مدیر خانواده و چند پست مهم دیگر مشغول به خدمت بوده است!
    ایشان نه تنها از همان ابتدا، فعالیت خود را با مدیریت آغاز کردند بلکه اصولا از همان اول ورزشکار هم بوده‌اند و سوابق ورزشی داشته‌اند. در خبر است که آقای مهندس، شنا را از زمین‌های خاکی شروع کردند و اگر چه عکس‌‌های ایشان با شورت ورزشی فوتبال تاکنون رویت نشده ولی عکس‌هایشان با لباس شنا موجود است که اگر انتشار آنها مخل امنیت اجتماعی نمی‌‌شد، حتما اقدام به تکثیر و توزیع آن می‌‌نمودند!
    علی‌‌آبادی طی دو سال خدمت در پست ریاست سازمان تربیت بدنی با هوش و استعداد خارق‌العاده‌اش توانست نام خود را به عنوان یک چهره ماندگار در اذهان عمومی و خصوصی حک کند. او تلاش‌های بسیاری کرد که اساسنامه فدراسیون فوتبال را تغییر دهد و عرصه را برای حضور و ابقای مدیران ناکارآمد تنگ نماید. حالا هم که بند 2 ماده 35 اساسنامه جدید فدراسیون فوتبال حکایت می‌‌کند «هریک از نامزدهای شرکت‌کننده در انتخابات هیئت رییسه باید حداقل توسط پنج نفر از اعضای مجمع و نامزدهای ریاست توسط حداقل ده نفر از اعضای مجمع پیشنهاد شوند»؛ مهندس بدون هیچ دل‌نگرانی و دغدغه‌ای می‌‌تواند با خیال راحت کاندیدا شوند و مطمئن باشند که با آن همه کار محیرالعقول، n نفر در سراسر دنیا می‌‌شناسندشان! حذف مسخره تیم استقلال که برای اولین بار در تاریخ فوتبال بشریت مقارن با زمان ریاست ایشان در سازمان تربیت‌بدنی ایران رخ داد، ناکامی‌های پی در پی تیم‌های امید، جوانان و نوجوانان که آن هم برای اولین بار در تاریخ خلقت به وقوع پیوست!!! به همراه ثبت‌نام یک رییس کل برای ریاست جزو مجموعه زیردست خود که این یکی دیگر در تاریخ کل منظومه شمسی نوبر بود و یک سال و نیم اداره یکی از حساس‌ترین فدراسیون‌های کشور تنها با ایراد ورد «اجی مجی لاترجی» که برای اولین بار در تاریخ شعبده‌بازی، دیوید کاپرفیلد را خیلی شوکه کرد! دو بار تغییر تاریخ برگزاری انتخابات فدراسیون فوتبال که این عمل هم برای اولین بار در کره زمین رخ داده، به همراه استعفای یکباره ده تن از نامزدها که بیشتر به خودکشی شبیه بود و اگرچه نمونه مشابه آن قبلا در جوامع نهنگ‌ها و دلفین‌ها مشاهده شده بود اما آنهم برای اولین بار در تاریخ بعد از اشکانیان اتفاق افتاد و خبر «مخالفت فیفا با حضور علی‌آبادی در انتخابات فدراسیون فوتبال» که پس از تماس یکی از مسئولان سازمان تربیت‌بدنی با معاون خبر فارس از سایت خبرگزاری حذف شد و بی‌‌شک برای اولین بار در تاریخ خبرگزاری فارس صورت پذیرفت، همه و همه کل‌یوم دست به دست هم دادند به مهر تا نام آقای علی‌آبادی در کتاب رکوردهای گینس ثبت شود و دیگر هیچ غصه‌ای جهت شناخته نشدن ایشان توسط ده نفر، باقی نماند.
    حالا اگر «حسین کفعمی» مدیرعامل پیشین باشگاه پیکان تهران که نتوانسته است نظر مساعد کمیته انتقالی را به خود جلب کند و به عنوان نامزد انتخابات معرفی شود، خیلی ناراحت است که به خبرنگارهای سرویس‌های خبری گفته: «یعنی در فوتبال ایران و بین مسئولان استان‌ها و مدیران باشگاه‌ها، پنج نفر هم مرا نمی‌‌شناسند که در فرم‌های خود نام مرا درج کرده باشند، آیا؟!» و از طرفی هم در انتهای نامه‌ای که برای صفایی فراهانی (رییس کمیته انتقالی) شعری از خودش ول کرده است که «شاعری وام گرفت، شعرش آرام گرفت!»؛ می‌‌توانند بروند در حوزه کاری خودشان یک سری اعمال خارق‌العاده از خود تراوش کنند تا به شهرت برسند و در کنارش هم روزی 68 مرتبه هم از روی این بیت بنویسند تا آویزه گوششان شود:
    «چو کردی با کلوخ انداز پیکار
    سر خود را به دست خود شکستی»!
    باز هم می‌‌گوییم: «علی‌آبادی رییس بی‌‌رقیب و بی‌‌همتای فدراسیون فوتبال خواهد شد.» حتی اگر «امیر» را بهره‌ای نباشد از خوان نعمتی که مهره‌های بله قربان گوی سازمان در توهم، برای خویش گسترانده‌اند و حتی اگر سردار آجرلو بر آن شود «چنان که مصلحت است، جوابی مختصر، بر قفای ورق نبشته و روان کند» آن هم از نوع سرگشاده! ان‌شاءا... گوش شیطان کر پیرو ضرب‌المثل «تا سه نشه، بازی نشه» در روز پانزدهم آذرماه با حضور نمایندگان فیفا و AFC، انتخابات سالم فدراسیون فوتبال برگزار خواهد شد و امیدواریم که در این سومین مرتبه، بخت سه باز شود ولی سه نشود!
    مهندس علی‌آبادی، مرد مردستان علی‌آباد، عزم خویش را جزم کرده که ثابت کند «شنا» پدر ورزش‌هاست و 20 درصد دیگر از 80 درصد توان باقی‌مانده‌اش را صرف خدمت به فوتبال مملکت کند (20 درصد را قبلا خرج کرده بود) و اصلا هم خودش را به مثابه یک فروند ققنوس به آب و آتش نمی‌‌زند تا اسمش از توی صندوق رای بیرون بیاید. جمع رفقا که جمع است و پرونده سلامت پزشکی همگی حی و حاضر، هیچ‌کس قصد این را ندارد که با مافوق خود کل بیندازد و یا خدای نکرده در عرض ایشان حرکت کند؛ پس با یک حساب دو دوتا چهارتا هم می‌‌شود نتیجه انتخابات را پیش‌بینی کرد، مگر این‌که بلابازی جناب مهندس گل کند و در یک حرکت انتحاری یک‌مرتبه در روز انتخابات استعفا بدهند تا در راستای طرح عدالت‌گستری دولت نهم، مچ پاچه‌خواران و متملقان گرفته شود!
    آن وقت اوضاع دیدنی می‌‌شود. نامزدهای شکسته نفس می‌‌مانند و حوضشان و «آقای الهام» که ییهو عینهو «اسپایدرمن» از در، درمی‌آید و همه را از خود به در می‌‌کند!
    ریاست فدراسیون فوتبال هم که شغل دولتی محسوب نمی‌‌شود و آقای الهام بدون واهمه از خیل خبرنگاران، می‌‌تواند این دفعه هم جان‌فشانی کند و رتق و فتق امور توپ و زمین چمن را به عهده بگیرد!

(دوباره پس فردا نیایید بگید این مطلبو یه جای دیگه خوندیم هان!به قول سردبیرمون<برای اولین بار در تاریخ مطبوعات ایران!!> این مطلب توسط یک فروند{قابل توجه نقره ای}داوری کیا به رشته تحریر درآمده! اگر هم جایی نمونه این متن را دیدید،اینجاست.لطفا به اسم نویسنده اش دقت کنید)
    

چگونه یک پست ننویسیم؟

قیصر امین پور،درگذشت...؛برایش گریه کردم.

نیمی از برگهای گلدان اتاقم در اثر سهل انگاری من در باز گذاشتن شوفاژ،زرد شد.....؛توی خانه دو ساعت عزای عمومی اعلام کردم .

سردبیر،آمد توی اتاق محل کارم و داد زد سرم.....؛بهتر است چیزی نگویم درباره اش.

تا فیها خالدون مادربرد و هارد کامپیوترم سوخت......؛سر دلم کمی سوخت.

...و من انگار نه انگار که توی این دنیا دارم زندگی می کنم.

و در تمام این مدت تنها کاری که از دستم برمی آمد این بود که پست ننویسم!

پایان سریال اغماء لو رفت!

اینکه چرا اسم هیچ کدام از برو بچز حاج یونس فتوحی که موهایش را توی سجاده سفید کرده و یک رکعت نماز قضا ندارد،یک اسم مذهبی نیست و مردی با این میزان از اطلاعات مذهبی چرا نباید اسم یکی از دوپسرش را بگذارد علی یا محمد،و یکی از دو دخترش را فاطمه یا زینب؛

با اینکه چرا حسن فتحی و گزینشگر بازیگران میوه ممنوعه  اینقدر راحت طلب هستند که حاضر نشدند کمی خود را به زحمت بیندازند و به جای گوهرخیر اندیش که عینا ً نقش قدسی را در فیلم سینمایی " دنیا" بازی کرده بود،دنبال یک هنرپیشه دیگر بگردند؛

به همراه این مهم که  برخی از اساتید حوزه علمیه قم، اندر احوالات حاج یونس فتوحی و سایر حاجی بازاری های دل انگیز که موجبات خدشه دار شدن این سنت پسندیده نبوی – ازدواج مجدد- را فراهم آوردند لب به شکوه گشوده اند و از خودشان اعتراض در کرده اند که نشان دادن روابط دختر و پسر و پیرمرد و دختر و غیره(التفات بفرمایید که این وغیره مهمتر است!)بر خلاف قانون و شرع است و حالا کدام قانون و شرع،بماند؛

و ارتباط  اظهارات شیخنا و مولانا و رییس جمهورنا "محمود،احمدی نژاد" که در خطابه شان همراه با لبخند ژگوندی ایراد کره بودند که "وا!!!!!!همجنس بازی؟!!یعنی چی اصلا؟با کدام ج نوشته می شود این همجنس بازی؟!!" با سناریوی یک وجب خاک که خلق الساعة بوده و نویسنده ییهویی در قسمتهای پایانی یادش می افتد که قرار بوده طنز بنویسد و مردم را که به خاطر همسو بودن سریالهای هر چهارتا شبکه غمباد گرفته اند بخنداند، و اصطلاح یخ در بهشت ِ "ج ی ِ  جه ای" را از خودش اختراع می کند؛

با هستی شایگان که عینهو آرنولد از در، در می آید و همه را از خود به در می کند و معلوم نیست این ژانر خفن زاییده ذهن معیوب کدام یک از دست اندرکاران سریال بوده و دری که بدون هیچ عیب و نقصی تا همان چند دقیقه پیش توسط فرزاد باز شده بود چه می شود که ناگهان از جا درمی آید و نقش بر زمین می شود؛

با دکتر بردیا که متخصص بیهوشیست  و معلوم نیست چرا دایم توی بیمارستان پلاس است؛

و اصلا این چه بیمارستانیست که تمام متخصصین درجه یک  مغز و اعصاب کشور در آن جمعند و وقتی دارند می روند توی اتاق عمل،انگار دارند می روند اردو که همه با هم می روند و استاد،پنس و قیچی می دهد دست شاگرد و وقتی هم از اتاق عمل می آیند بیرون انگار از مهمانی برگشته اند و تمام مدت درحال میوه پوست کندن بوده اند نه عمل جراحی مغز،که حتی یک قطره خون هم به دست و بالشان نماسیده!

با این موضوع که باز هم جای سوال ایجاد می کند که کمیته انضباطی به غیر از دانشگاه و فوتبال ،برای بیمارستان هم هست آیا؟ یا منظور کارگردان همان جلسات"موربیدیتی – مورتالیتی" بوده است که تازه آنها هم جرأت نمی کنند بهترین و حاذق ترین پزشک مملکت را هویجوری بکشانند و توبیخش کنند؛

و کارت اهدای عضوی که توی یک وجب خاک به نمایش درآمد و انگار کارت سوخت بود که طلا باشد و نمونه واقعی اش گیر نیاید که کارگردان با برو بچه های پشت صحنه رفته بودند یک ورق مقوای اشتنباخ خریده بودند و با ماژیک آبی (با دست)اسم اهداکننده را نوشته بودند:علی،و بعد هم لابد کارت را داده بودند اتوشویی تا پرس اش کند؛

همه و همه می تواند دست در دست هم دهد به مهر که در آخرین قسمت سریال "اغماء"درست مانند سریال "میوه ممنوعه" فیلم به شیوه هندی تمام شود .

با این اوصاف می توان مطمئن بود که فرداشب،در آخرین قسمت اغماء،همه مصدومین و مضروبین زنده می مانند و با آنهایی که قراراست ازدواج کنند،مزدوج می شوند؛رز آدم می شود،پیربابا هم خوب می شود و الیاس را موعظه می کند که تو هم بیا دست از این کارهایت بردار و به آدم سجده کن،شیطان هم توبه می کند و می رود  تا روز قیامت زاویه می نشیند و نماز و عبادت و زیارت عاشورا می خواند وضیافت شامی ترتیب می دهد و  تمام نوچه هایش را دعوت می کند هتل استقلال و بهشان می گوید که  یالّا یالّا یالّا....یالّا یا شباب!احمقها...یا باید همین الان آدم بشوید و یا دیگر گ...می خورید اگر آزارتان به بنی بشری برسد!

حالا در این میان اگر من و شمای مخاطب،در حد یک جلبک بدبخت که یانگوم باید توی آن آشپزخانه کوفتی ،لای آن تخم مور و ملخ پخته شده بریزد و دلمه درست کند از آن،هم فرض نشویم و توی خماری بمانیم،چه ایرادی دارد مگر؟!انقلاب کردیم که آزاد باشیم.

(صحبت کردن از شکرانه را هم که سر و ته پیرنگ و فیلمنامه اش یک خط هم نمی شد،بی فایده دانستم

و فقط در ذکر تاسف خویش از سریال یک وجب خاک به مین بسنده می کنم که روشنک عجمیان در برنامه محمود شهریاری،گفت :من تنها سریال شکرانه را پیگیری می کنم!!!)