![]() |
حالا مگر ما را چه میشود که کمی بیش از پیش، دندان مبارک را بر سلولهای جگر، فشار دهیم و همه با هم نذر و نیاز کنیم و دست به دعا برداریم تا فوتبال، این جگر گوشه ورزش دنیا، سرو سامان بگیرد و از بلاتکلیفی درآید. به گفته آقایان « چرخ ورزش ما را، فقط عشق میچرخاند»، پس دیگر ما را چه غم که فدراسیون فوتبال مملکتمان، یک سال و نیم صاحب نداشته باشد؟ ماشاءا... تعالی، این روز روزگار، چیزی که زیاد است عاشق! بالاخره یک مجنونی، چیزی پیدا میشود که بیاید و عشق افلاطونیاش را بیدریغ به پای این مجموعه بریزد. این جناب آقای مهندس علیآبادی هم که به طور مستقیم و غیرمستقیم اصرار دارند تا محض رضای خدا و خدمت مهرورزانه به خلق، بار امانت را به دوش بکشند و قرعه فال را به نام خود ِ دیوانه بزنند، فقط برای این است که عناصر عشقولانه خونشان کمی بیشتر از حد متعارف است و در حال سرریز شدن. حیف نیست که این همه عشق و محبت و مهر، آنهم در دولت مهرورزی، هدر برود و فنا شود؟!
وقتی «حاج آقا فتحا...زاده» در نشست علنی خبری خود، به صراحت و بلاغت اعلام میکنندکه «به علیآبادی رای میدهم»، غرضورزان و معاندان جبهه میگیرند و بدون فوت وقت به امر خطیر صفحهچینی اقدام مینمایند. چرا که منافع مشترک حاجیفتحا...زاده و مهندس، برای هر ذهن عاقل و معیوبی خطای فکر(یک چیزی توی مایههای خطای دید) و شبهه ایجاد میکند که چرا پلیس برای مبارزه با مبلغان مکتب «بادمجان دور قاب چینیسم» تدبیری نمیاندیشد؟!
ولی الحمدا... که همه ما را میشناسند... نه پدرمان فوتبالیست بوده و نه مادرمان. خودمان هم اگر خیلی وقت اضافه داشته باشیم و بخواهیم به خودمان حال بدهیم، از طبقه اول تا تحریریه با پله بالا میآییم تا دلمان خوش باشد که داریم روزانه چند دقیقهای ورزش میکنیم و با سکته قلبی میجنگیم! بر همگان آشکار است که خطمشی ما و جناب مهندس، همچون دو خط موازیست که آنهم فقط بهخاطر ملیت مشترکمان در یک صفحه گنجیده. پس بدون هیچ واهمهای از انگ خوردن و اتیکته شدن (شما همان اتیکت خوردن، فرض کنید) اعلام می کنیم که «برای فدراسیون فوتبال، هیچ مدیری شایستهتر و برازندهتر از رییس سازمان تربیت بدنی نیست توی این آب و خاک!» ...گر چه در حال حاضر، صحت حرف ما اظهر من الشمس است ولی اعلام قبول کاندیداتوری تنها دو تن از 70 میلیون نفر ایرانی برای تصدیگری این پست و اقرار جناب آقای منوچهر صالحی(کاندیدای انتخابات فدراسیون فوتبال) که در گفتگو با خبرگزاری مهر اذعان داشتند، «حتما در فوتبال ما فردی جز علیآبادی و کفاشیان نبوده که بتواند فدراسیون را اداره کند» چون مهر تاییدیست بر نظریه دست و پا شکسته ما!
مگر نه اینکه مدیری را مدیرت و رییسی را رییسیت لازم است؟ این آقای مهندس ما همان اول، مدیر به دنیا آمدهاند اصلا. ایشان طی سالهای 1358 تا 1360 عضو شورای جهاد استان سیستان و بلوچستان و مسئول کمیته عمران بودند، و به مدت یکسال (62 – 1361) مدیر کل راه و ترابری استان گیلان، در سالهای 62 تا 65 معاون مهندسی و مسئول ستاد بازسازی مرزهای کشور، 65 تا 69 معاون پشتیبانی مهندسی جنگ و معاون فنی و عمرانی، 70 تا 73 عضو هیئت مدیره سازمان مسکن و مدیر عامل شرکت ایجاد محیط وزارت مسکن، در سالهای 73 تا 81 نیز مشاوره فنی شرکت ایرانخوردو و کمیته امداد امام (ره)، و از بخت و اقبال بلندشان در سالهای 82 تا 84 یعنی زمانی که آقای احمدینژاد شهردار تهران بود، او هم به عنوان معاون فنی و عمرانی شهرداری مشغول به خدمت بود که انگشت اشاره تقدیر، همای سعادت را به سمت شانههای احمدینژاد راهنمایی کرد و جناب مهندس علیآبادی هم فقط و فقط به واسطه شایستگی و صلاحیت خود، ضوابط کاری و نه روابط، شدند معاون رییسجمهور و رییس سازمان تربیت بدنی.
شایان ذکر است در سال های قبل از این ها هم "محمد علی آبادی" به عنوان مبصر کلاس، مدیر خانواده و چند پست مهم دیگر مشغول به خدمت بوده است!
ایشان نه تنها از همان ابتدا، فعالیت خود را با مدیریت آغاز کردند بلکه اصولا از همان اول ورزشکار هم بودهاند و سوابق ورزشی داشتهاند. در خبر است که آقای مهندس، شنا را از زمینهای خاکی شروع کردند و اگر چه عکسهای ایشان با شورت ورزشی فوتبال تاکنون رویت نشده ولی عکسهایشان با لباس شنا موجود است که اگر انتشار آنها مخل امنیت اجتماعی نمیشد، حتما اقدام به تکثیر و توزیع آن مینمودند!
علیآبادی طی دو سال خدمت در پست ریاست سازمان تربیت بدنی با هوش و استعداد خارقالعادهاش توانست نام خود را به عنوان یک چهره ماندگار در اذهان عمومی و خصوصی حک کند. او تلاشهای بسیاری کرد که اساسنامه فدراسیون فوتبال را تغییر دهد و عرصه را برای حضور و ابقای مدیران ناکارآمد تنگ نماید. حالا هم که بند 2 ماده 35 اساسنامه جدید فدراسیون فوتبال حکایت میکند «هریک از نامزدهای شرکتکننده در انتخابات هیئت رییسه باید حداقل توسط پنج نفر از اعضای مجمع و نامزدهای ریاست توسط حداقل ده نفر از اعضای مجمع پیشنهاد شوند»؛ مهندس بدون هیچ دلنگرانی و دغدغهای میتواند با خیال راحت کاندیدا شوند و مطمئن باشند که با آن همه کار محیرالعقول، n نفر در سراسر دنیا میشناسندشان! حذف مسخره تیم استقلال که برای اولین بار در تاریخ فوتبال بشریت مقارن با زمان ریاست ایشان در سازمان تربیتبدنی ایران رخ داد، ناکامیهای پی در پی تیمهای امید، جوانان و نوجوانان که آن هم برای اولین بار در تاریخ خلقت به وقوع پیوست!!! به همراه ثبتنام یک رییس کل برای ریاست جزو مجموعه زیردست خود که این یکی دیگر در تاریخ کل منظومه شمسی نوبر بود و یک سال و نیم اداره یکی از حساسترین فدراسیونهای کشور تنها با ایراد ورد «اجی مجی لاترجی» که برای اولین بار در تاریخ شعبدهبازی، دیوید کاپرفیلد را خیلی شوکه کرد! دو بار تغییر تاریخ برگزاری انتخابات فدراسیون فوتبال که این عمل هم برای اولین بار در کره زمین رخ داده، به همراه استعفای یکباره ده تن از نامزدها که بیشتر به خودکشی شبیه بود و اگرچه نمونه مشابه آن قبلا در جوامع نهنگها و دلفینها مشاهده شده بود اما آنهم برای اولین بار در تاریخ بعد از اشکانیان اتفاق افتاد و خبر «مخالفت فیفا با حضور علیآبادی در انتخابات فدراسیون فوتبال» که پس از تماس یکی از مسئولان سازمان تربیتبدنی با معاون خبر فارس از سایت خبرگزاری حذف شد و بیشک برای اولین بار در تاریخ خبرگزاری فارس صورت پذیرفت، همه و همه کلیوم دست به دست هم دادند به مهر تا نام آقای علیآبادی در کتاب رکوردهای گینس ثبت شود و دیگر هیچ غصهای جهت شناخته نشدن ایشان توسط ده نفر، باقی نماند.
حالا اگر «حسین کفعمی» مدیرعامل پیشین باشگاه پیکان تهران که نتوانسته است نظر مساعد کمیته انتقالی را به خود جلب کند و به عنوان نامزد انتخابات معرفی شود، خیلی ناراحت است که به خبرنگارهای سرویسهای خبری گفته: «یعنی در فوتبال ایران و بین مسئولان استانها و مدیران باشگاهها، پنج نفر هم مرا نمیشناسند که در فرمهای خود نام مرا درج کرده باشند، آیا؟!» و از طرفی هم در انتهای نامهای که برای صفایی فراهانی (رییس کمیته انتقالی) شعری از خودش ول کرده است که «شاعری وام گرفت، شعرش آرام گرفت!»؛ میتوانند بروند در حوزه کاری خودشان یک سری اعمال خارقالعاده از خود تراوش کنند تا به شهرت برسند و در کنارش هم روزی 68 مرتبه هم از روی این بیت بنویسند تا آویزه گوششان شود:
«چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به دست خود شکستی»!
باز هم میگوییم: «علیآبادی رییس بیرقیب و بیهمتای فدراسیون فوتبال خواهد شد.» حتی اگر «امیر» را بهرهای نباشد از خوان نعمتی که مهرههای بله قربان گوی سازمان در توهم، برای خویش گستراندهاند و حتی اگر سردار آجرلو بر آن شود «چنان که مصلحت است، جوابی مختصر، بر قفای ورق نبشته و روان کند» آن هم از نوع سرگشاده! انشاءا... گوش شیطان کر پیرو ضربالمثل «تا سه نشه، بازی نشه» در روز پانزدهم آذرماه با حضور نمایندگان فیفا و AFC، انتخابات سالم فدراسیون فوتبال برگزار خواهد شد و امیدواریم که در این سومین مرتبه، بخت سه باز شود ولی سه نشود!
مهندس علیآبادی، مرد مردستان علیآباد، عزم خویش را جزم کرده که ثابت کند «شنا» پدر ورزشهاست و 20 درصد دیگر از 80 درصد توان باقیماندهاش را صرف خدمت به فوتبال مملکت کند (20 درصد را قبلا خرج کرده بود) و اصلا هم خودش را به مثابه یک فروند ققنوس به آب و آتش نمیزند تا اسمش از توی صندوق رای بیرون بیاید. جمع رفقا که جمع است و پرونده سلامت پزشکی همگی حی و حاضر، هیچکس قصد این را ندارد که با مافوق خود کل بیندازد و یا خدای نکرده در عرض ایشان حرکت کند؛ پس با یک حساب دو دوتا چهارتا هم میشود نتیجه انتخابات را پیشبینی کرد، مگر اینکه بلابازی جناب مهندس گل کند و در یک حرکت انتحاری یکمرتبه در روز انتخابات استعفا بدهند تا در راستای طرح عدالتگستری دولت نهم، مچ پاچهخواران و متملقان گرفته شود!
آن وقت اوضاع دیدنی میشود. نامزدهای شکسته نفس میمانند و حوضشان و «آقای الهام» که ییهو عینهو «اسپایدرمن» از در، درمیآید و همه را از خود به در میکند!
ریاست فدراسیون فوتبال هم که شغل دولتی محسوب نمیشود و آقای الهام بدون واهمه از خیل خبرنگاران، میتواند این دفعه هم جانفشانی کند و رتق و فتق امور توپ و زمین چمن را به عهده بگیرد!
(دوباره پس فردا نیایید بگید این مطلبو یه جای دیگه خوندیم هان!به قول سردبیرمون<برای اولین بار در تاریخ مطبوعات ایران!!> این مطلب توسط یک فروند{قابل توجه نقره ای}داوری کیا به رشته تحریر درآمده! اگر هم جایی نمونه این متن را دیدید،اینجاست.لطفا به اسم نویسنده اش دقت کنید)
قیصر امین پور،درگذشت...؛برایش گریه کردم.
نیمی از برگهای گلدان اتاقم در اثر سهل انگاری من در باز گذاشتن شوفاژ،زرد شد.....؛توی خانه دو ساعت عزای عمومی اعلام کردم .
سردبیر،آمد توی اتاق محل کارم و داد زد سرم.....؛بهتر است چیزی نگویم درباره اش.
تا فیها خالدون مادربرد و هارد کامپیوترم سوخت......؛سر دلم کمی سوخت.
...و من انگار نه انگار که توی این دنیا دارم زندگی می کنم.
و در تمام این مدت تنها کاری که از دستم برمی آمد این بود که پست ننویسم!