یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

هدفمند کردن یارانه سرنگ!

اوریون گرفتم. 

در انحنای ۲۷ سالگی!  

به محض اینکه زیر گوشم  باد کرد و شد این هوا،خودم فهمیدم اوریون است ولی دکتر گیجی که ویزیتم کرد و نمی دانم از کدام خراب شده مدرک پزشکی گرفته بود و اصلا کی بهش گواهینامه رانندگی داده است!!!!نفهمید.من هم وقتی دوباره رفتم یک دکتر دیگر و مطمئن شدم اوریون است،نرفتم بهش بگویم تا در جهل مرکب بماند و بلکه ام بمیرد! 

اما قبل از اینکه گیجی آقای دکتر بر من مبرهن شود،مجبور شدم 2 عدد پنی سیلین ناقابلی را که مرحمت فرموده بود به بدن بزنم. 

روز،روز من نبود.من که از زدن آمپول طفره می رفتم طی یک عملیات انتحاری توسط یکی از سربازان گمنام امام زمان که خواست نامش فاش نشود ولی به خاطر رنجی که بر من رفت نمی توانم نگویم که آن فرد،پدرم بود؛بالاخره مورد تزریق قرار گرفتم! 

آمپول اول در عضله گرفت و دلتان نخواهد،یک سوزن دراز دیگر در همان ناحیه فرو رفت و بعد هم جایش حسابی کبود شد.  

تازه دست بابا گرم شده بود انگار و کلید کرده بود که نوبت بعدی را هم خودش تزریق کند اما از آنجا که خدا با من یار بود،دیگر توی خانه سرنگ 5 سی سی نداشتیم...... 

مامان که هرگز آمپولی در عضله اش نگرفته بود و هرگز سوزن درازی در همان ناحیه قبل فرو نرفته و بعد هم جایش حسابی کبود نشده بود؛پیشنهاد داد از همسایه سرنگ 5 میلی بگیریم.زنگ زد بپرسد دارند یا نه. 

من خودم را سپردم به تقدیر. 

داشتند!  

رفت و گرفت.آن هم چه گرفتنی! 

خانم همسایه یک سرنگ 2 سی سی داده بود و یک 2.5 سی سی. و این وسط نیم سی سی هم برای خودش یارانه قائل شده بود تا شاید من حالش را ببرم! 

خلاصه آن شب ما رفتیم درمانگاه و آمپول را زدیم به بدن  

ولی من همچنان دوست دارم بدانم همسایه مان چرا فکر کرده قرار است آن شب توی خانه ما امتحان ریاضی برگزار شود و اصلا وقتی بچه بوده  ریاضی چند می گرفته و هنگامی که می خواسته سرنگانی به هم نوع دردمندش ببخشد،آیا هرگز به این مهم اندیشیده که چه می شود اگر آمپول هایی در عضله ای بگیرند....و دوباره سوزنهای درازی در همان نواحی فرو روند....... و ...آخ! 

نظرات 9 + ارسال نظر
میترا چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ

ها!!! ای... عضله کجا منظورت بود ؟ عضله ، چیَ اصلن !! نکنه اصلن منظورت ما تحت مبارک می باشد ؟ ها ؟ ها ؟
( این قسمت بالا با لهجه خوانده شود !)

ایول ! ایول ! سرباز امام زمان و ایول !

من خواستم وارد جرئیات نشم، حالا هم نمی شم تا بفهمی چقدر با ادبم.

ملیحه پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ

بمیرم برات دختر
نویسنده بالا چه طرفداره پدر شوهر جان هستن
می بینم که ......
روزبه چطوره ؟ بهت می رسه ؟ ازت مراقبت می کنه ؟

می بینم که وبلاگو پیگیری می کنی و خوشحالم!

اشکان ولی تو صدا کن اشکی! پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام
این پست آدمو قیقیلی می کنه!فکر کنم به علل اخلاقی فیلترت کنند

فائزه ای هسته چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ

این سزای عمل انسانی هسته که به فاتحه خونی دختر اختر نرفته و به اختره ه ه ه ه تسلیت نگفته ...
باشد که در این دنیا تقاص های بیشتری پس دهی تا از بار گناهانت کاسته شود ....
الهی آمین ...

حالا که قراره زلزله بیاد و همگی دور هم به سزای اعمالمون برسیم!

فائزه ای هسته چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ

این سزای عمل انسانی هسته که صبح تا شب از خودش اس ام اس ول وکنه و دائم مزاحم مردم هسته ...
مردمی که اینترنتشان دچار اختلال بوده و وقتشان به دلیل همسر از سربازی برگشتگی محدود ...
ای تویی که آرامش را از ما سلب کرده ای ... باشد که بار دیگر .... هنگام اوریون بعدی ... همسا یه تان سرنگ های ۰.۲۵ سی سی داشته باشد و پنی سیلینت به سرنگ ۵ سی سی نیاز ....
الهی آمین again ...

ملیحه یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ

زهراااااااااااااااا نگو که فائزه رو هم شوهرش دادن ن ن ن ن

چیه؟می خواستیش واسه بابک عباسی؟
.
.
.
.
می دونی یکهو چی به ذهنم رسید؟اینکه بابک عباسی اسم خودشو سرچ کنه و به این وبلاگ و اون وبلاگ برسه!!!فکر کن...

ملیحه سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

ریسه رفتن می دونی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟
الان ریسه رفتیم آخه دختر این چیزا چه جوری به مغز تو می رسه
تازه یه چیزه دیگه
می دونی من و سمیرا با هم هوو هستیم
آخه از اون هم خواستگاری کرده

اصلا تا حالا به این فکر کردی که چرا دکتر اینقدر اصرار داره این اعجوبه را زن بده؟چون می ترسه از اونم خواستگاری کنه.....دکی هم که تو کار خیر....عادت نداره دست رد به سینه کسی بزنه....اونوقت......!!!!

ملیحه سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ق.ظ

زهرا بنویس
شدیدا به نوشته هات احتیاج دارم
یعنی ...............
هیچی به جز نوشته هات تو این اینترنت بی خود خوشحالم نمی کنه ........
به ه ه ه ه ه خداااااااااااااااااااااااااا راست می گم

الان من از این تمجید تو لحظه ای دچار خود-آقا بینی شدم .دیدی این سربازها میرن جلوی آقا وای می ایستند، عین وزغ زل می زنند تو چشماش و گلوی خودشونو پاره می کنند که جانم فدای رهبر؛اون هم مث بز نگاه می کنه و انگار یارو جونشو از سر راه آورده که همینجور دودستی بده به بهش؟!
من هم خیلی دوست دارم بنویسم...سوجه هم دارم ولی روزبه دوباره به شدت مریض شده و اگر وقت خالی پیدا کنم در روز باید لباسهای استفراغی ایشون و خودم(که روی من استفراغ فرمودند) را بشورم !دعا کن زود خوب بشه.خیلی گناه داره....

میترا شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ

فدای اون روزبه شون بشم من !!
من من من من !!!
خام خامش کنم یه خورده از تو کامنتینگ وبلاگ مامانش !!
- زهرا جان ! بچه این چیزارم داره دیگه ! فکر کردی همش میاد میگه من من من ! تو بدویی دنبالش خام خامش کنی ؟ گاهی هم اون تورو خام خام میکنه ! بدجور اونم ! -

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد