این روزها خواب بعد از ظهر خیلی به من می چسبد.خصوصا وقتهایی که روزبه هم خوابش عمیق می شود و می توانم یک چرتکی بزنم.اگرچه خواب من مثل چینی بند زده شده این روزها،ولی باز هم نمی توانم به همین راحتی از آن بگذرم.
پس ببین طرف چقدر آدم مهمی بوده که چرت عصرگاهی بند زده ی عزیزتر از جانم را فدایش کردم!این آقا آنقدر مهم بود که من باید حتما می شناختمش؛ حتما باید اسمش را شنیده بودم و حتما باید با شنیدن اسمش یک تصویر ذهنی ای – چیزی در مخیله ام نقش می بست.ولی دریغ و صد افسوس وآه و فغان وغیره!
ضایع است ولی همیشه هم بد نیست آدم، درباره ی سردبیر جدیدش هیچی نداند!حداقل برای من یکی که بد نشد....طلسم وبلاگم شکست و یک جرقه ی درست درمان توی کله ام روشن شد تا من هم مهمیت خودم را دست کم نگیرم و یک کارهایی بکنم.....
نکته های موجود در متن:
۱. روزبه شخصیت بسیار برجسته ایست که خوابیدن یا نخوابیدن او مسئله ی مهمیست !
۲. مرجع زمانی این روزها باز هم به کاراکتر روزبه بر می گردد!
۳. روزهایی که سرکار می روی به آن مرجع زمانی و در اصل به روزبه برمی گردد.
۴. سردبیرت به روزبه ربطی ندارد!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
۵. طلسم پست نیز به روزبه باز می گردد.
نتیجه:
خیلی مهم : روزبه ( که به قرینه معنوی و ... حذف شده )!
راست گفتی! حالا که فکر می کنم می بینم آنکه مهم است روزبه است(دوست نداشتم فعل دوم را به هیچ قرینه ای حذف کنم!). اما دیدن سردبیر جدید تأثیر عجیبی روی من گذاشت.... ولی تو راست گفتی....روزبه مهم است و در آخر نتیجه می گیریم آقای سردبیر mohomm است،نه mohem!
سام.
خیلی خوشحالم که برگشتید. من شکل نوشتنتونو خیلی دوست دارم.
اصلاح میکنم: سلام
سلام گلم
خوبی ؟
بنویس
خواهشا بنویس
حیف قلم تو نیست که ننویسی
لااقل از الان برای پسرت بنویس
بنویس و بذار پسرت وقتی بزرگ شد ببینه مامانش چقدر طرفدار داشته