صلوات می فرستیم و آخرش: و عجّل فرجهم......اما از روی عادت
دعای فرج می خوانیم.....و دعای عهد.....اما به امید ثواب،بهشت و نه برای ظهور منجی.خیلی وقتها یادمان می رود که خدا عارف عاشق می خواهد،نه مشتری ِ بهشت!
هر جمعه غروب که می شود دلمان می گیرد،اما نه از درد فراق؛که از خیال آمدن شنبه.....شروع دوباره کار....هجوم زندگی....
چه جمعه ها که یک به یک،غروب شد نیامدی
چه اشکها به سینه ها رسوب شد،نیامدی
خلیل آتشین سخن،تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد،نیامدی
برای ما که خسته ایم و دلشسته ایم،نه
برای عده ای ولی چه خوب شد نیامدی!
توی پرانتز:چون این شعر خیلی تابلوست،من هم اصراری بر تاکید این مهم ندارم که بنده این شعر را نسروده ام!!
سلام زیبا بود
سلام زیبا بود
مطمئن باش که اون دوست قدیمی رو نمی شناسی ... !!
یقیناً عاقلان را اشارتی کافیست!
********
تا اونجا که من می دونم خدا نه عارف عاشق می خواهد، نه مشتری بهشت!! کلاً چیزی نمی خواد که!!
شاید تو درست بگی...البت درمورد خدا و چیزهایی که نمی خواهد.ولی از آنجا که من در دوران مدرسه و دانشگاه همیشه درس معارف را دودر می کردم و مجبور بودم شب امتحان، این درس را بجوم؛بنابر این خوب یادم هست که یکی از دلایل خلقت بشر،پرستش خدا بوده....اگرچه از طرفی هم می گوییم<الله صمد>....