یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

یک فنجان حرف تازه دم

یادداشت های بی وقت

چندش آور ترین کاری که کرده ام

بعد از آن اتفاق،ناخوداگاه ،ذهنم شروع کرد به جستجوی چیزهایی که گذشته. 

دانه به دانه.... 

یک به یک... 

مثل نود که فایل ها را برای پیدا کردن ویروس چک می کند. 

مطمئناْ تمام آدم ها برای خودشان  برشی از زندگی دارند با کارهایی که ارزش و اهمیت شان فقط مختص همان دوره بوده است.(البته بیشتر آدم ها این نکته را بعد از گذشت چند سال می فهمند.یعنی موقعی که دیگر وقتی هدر رفته و شاید آبی از سر گذشته!) 

مثلا ممکن است در سن17-18سالگی عاشق کسی بشوند که فکر کنند نیمه گم شده شان است.نامه عاشقانه  بنویسند،شاعر بشوند،و کشوی قفل و زنجیر دار اتقشان بشود کانهو سمساری.مملو از کاغذ کادوهای تکه پاره،هسته اولین هلویی که با محبوبشان خوردند،آدامس نیمه جویده طرف و صد رحمت به سمساری! 

اما بعد از گذشت 7-8 -10 سال که عاشق کس دیگری شدند و یا اصلا زندگی شان به مسیر دیگری کشیده شد،ممکن است با یادآوری آن دوران بگویند:"عجب قرتی بازی هایی می کردیم...."و اگر زیاد پاستوریزه نباشند بی شک الفاظ مصطلح رکیکی را به شخص شخیص خودشان نسبت خواهند داد! 

یا مثلا ممکن است حرفی به کسی زده  یا چیزی از کسی خواسته باشید که حالا بعد از گذشت چند سال حتا اگر آن طرف هم به رویتان نیاورد،حتا اگر شما بچه ی ناف کوچه علی چپ باشید هم ،با هر بار دیدن آن طرف زیرپوستی کلی خجالت بکشید و رویم به دیوار مقادیر معتنابهی ماده غیر بهداشتی قهوه ای ابتیاع کنید!قطعا در مقطع خاصی از زمان نظرتان راجع به کاری که حالا از آن شرمنده هستید،این طور نبوذه که هست. 

برای شرحی که در ابتدا عرض کردم،خیلی بیشتر از این می شود فور اگزمپل آورد(عجیب است که یکی دیگر از فرنگ برگشته،ولی فارسی ِ من نمی آید!)  

.. 

... 

.... ولی باور کنید خودِ خودش است.نظرم راجع به این اتفاق عوض نمی شود یا اگر هم بشود،تاریخ انقضای چندشی این حرکت،حالا حالا ها برایم سر نمی رسد. 

تا حالا از نزدیک،پای مرغ دیدید توی زندگی تان؟ 

مثل این ها که می روند دزدی و بعد که به چنگال قانون می افتند،همه چیز را می اندازند گردن زن و بچه بی نوایشان که آره به خاطر شما بود که ما دست به این کار زدیم و بوووووووقِ اضافی!...من می خواهم مسئولیت این عمل چندش آور را بیندازم گردن تبلیغات مادرانه مادرم و احساسات مادرانه تر خودم .... 

من این کار را فقط به خاطر بچه ام کردم.به خاطر محکم شدن اسکلت بدنش. 

من که گرفتن ناخنهایم تا دبیرستان کار پدرم بود،فقط به خاطر بچه ام تمام مدت عق زدم و ناخن پای این مرغ ها را با انگشت شان از ته گرفتم.... 

تمام مدت مشمئز شدم و کف پای موجودی که تمام عمرش روی فضله خودش راه می رود را با برس شستم....  

بدون کرم رژودرم،پینه پایش را کندم....

به خاطر روزبه،آن ها را پختم و ریختم توی سوپ و به زور دادم به خورد جوجه ی کوچولویم... 

 

 

تا حالا فکر می کردم چون شب ها بر گاهواره ی بچه ام بیدار نشستم و خفتن آموختم به او... 

و یا چون دستش بگرفتم و پا به پا بردم تا شیوه راه رفتن بیاموزد... 

و یا خیلی کارهای دیگر کرده ام برایش،خیلی مادر خوبی هستم.اما از امروز به خاطر اینکه این حرکت چندش آور ولی شیرین را به خاطرش انجام دادم،احساس مادرانه غلیظ تری  دارم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد